سردار کبیر خلق موسی خیابانی
اینجا برف میبارد
و من
خون سرخ موسی را
بر نازکای سپیدش مینگرم
اینجا برف میبارد
و باد
بوی شور خون و باروت را
در خواب زمین میپراکند
ماه سر فرو میآرد
و ستارگان دسته دسته
بوسههای سرخ خویش را
بر زمین سرخ میبارند
آی!
این بازوان ستبر اوست که گلولهاش میدراند
این خون سرخ اوست
که بر شیارهای سینهاش میدود
و این
دستان زبر اوست
که جام را به لب میبرد
و شوکران را
بی هیچ تردید
تا آخرین جرعه مینوشد
تا فریاد آخرین را
در تاریکی شبها بدرخشاند
آهای
اینجا از آسمان چشمهایتان
شکوفههای بادام
سرود آخرین را به بار مینشینند
اینجا بوی گوگرد پیراهنتان را
با ولعی بیپایان
نفس میکشم
میهن من هنوز زنده است
او هر روز
از عطر هزار شقایق سرخ
سرشار میشود.
و پیکر تنومند موسی را
در تابوتهای سیاه پولادین میگذارند
تا مبادا دوباره برخیزد اما
اینجا برف میبارد
و خاطره خونین موسی را
زیر نازکای سپیدش میپوشاند
تا بهاران که زمین گرم میشود
نهالهای خورشید و خشم
از خاک او جوانه زنند
اینجا زمین
میعادگاه سبز موسی را
در انتظار بهار
به نماز نشسته است
اینجا برف میبارد... .
الف. مهر