«... نویسندهیی پر شور و جوان به نوشتن داستان برای کودکان ایرانی پرداخت. با اینکه خوش درخشید، دیر نپایید... در داستانهای بهرنگی اندیشهٴ خاصی تبلیغ میشود که کار او را از نوشتههای پویندگان دیگر این راه، جدا و مشخص میکند». (محمدعلی استعلامی، بررسی ادبیات ایران، ص ۲۰۵)
«... هر جا نمی بود، به خود کشیدم. کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم؛ مثل درخت سنجد، کج و معوج و قانع به آب کم؛ و شدم معلم روستاهای آذربایجان». (صمد بهرنگی)
*** ***
کتابی دستم، آینهیی برابرم
قصههای کوتاه در کتابهای کم حجم با جلدهای ساده.
کلمهها، جملهها و عبارتهایی شسته رفته. نثری روان، دلنشین با زبانی برگردان فرهنگ مردم، آمیخته با ادبیات کوچه.
سوژههایی از دم دستهای زندگی با آدمهایش. حس و دردی مشترک بین کتابهای صمد و انسانهایشان.
جا خوش کردن افسانههای کهن ایرانزمین در ضمیر کنجکاو کودک ایران.
جلوههای صاف و گوژ و کج و راست زندگی در قصهها و مقالههایی که تلخ و شیرین آدمی را با جلای قلم، آینهکاری میکنند.
جهانبینی دادن به کودک با به سفر بردنش از برکهیی تا جویباران و رودها و دریاها. نشاندادن پشت و روی دنیا تا «راه که بیفتد، ترسش بریزد» و «جرأت سؤال کردن پیدا کند» و «از عادتهای روزانه بیرون یرود و دنیایش بزرگ شود».
از آب و گل درآوردن و راست کردن قامت ادبیات قصهنویسی کودکان.
بردن بزرگسالها به هزارتوی راهروهای رؤیاها، آرزوهای رنگارنگ و خوشایندیها و اندوههای کودکان.
نشان دادن فاصلهٴ طبقاتی به کودک و جوان و بزرگسال تا حالیشان باشد که ریشهٴ درد و رنجشان و فقر و فاقهشان کجاست؛ بدانند و سر در بیاورند که در شهر و روستایشان چه میگذرد و کی به کی است.
«کندو کاو در مسائل تربیتی ایران» و یاد دادن «چرا» و «چگونه» به کودک تا بداند کیست، چرا هست و کجا باید برود.
آخرین صفحات قصهها و مقالههای صمد بهرنگی را که بخوانیم، تازه به پرسشهایی برمیخوریم که نشانههایی چند از آنها یادآوری شد.
صمد بهرنگی -نگاه پرسشگر
به سالگردصمد رسیدهایم. بهخاطرهٴ تلخ ارس از لحظات خاموشیِ او در شهریور ۱۳۴۷. روز به کام ارس رفتنش را جاهایی ۹شهریور و جاهایی ۱۶شهریور دانستهاند. در وصف مرگ او نوشتند صمد به موجهای ارس پیوست»؛ اما صمد پیش از پیوستن و جاری شدنش با ارس، خودش را جاودانه کرده بود. همچون حافظ، مولوی، سعدی، شکسپیر، گوته، تولستوی، خیام، رومن رولان و... پیشقراولانی کاشف جوهر و اصالت انسان.
قدرت تماشا و پیدا کردن قصه
«مرا از آذرشهر به گاوگان فرستادند، ۲۴۰تومن از حقوقم کسر کردند که چرا در امور مسخرهٴ اداری دخالت کرده بودم. بهمحض اینکه به گاوگان رسیدم، شروع بهکار کردم. بعضیها تعجب میکردند که چرا با این همه ظلمی که بهت رسیده، باز هم جانفشانی میکنی. این آدمها فقط نوک بینیشان را میدیدند، نه یک قدم آن دورتر را. خودم را به گاوگان عادت دادم و بیاعتنا کار کردم... غرض، رفتن است؛ نه رسیدن. زندگی کلاف سردرگمی است. اما نباید ایستاد... وقتی هم که مردیم، مردیم به درک!» (صمد بهرنگی)
نسل اول و دوم ادبیات داستانی جدید ایران را با چند نام میشناسیم: صادق هدایت، محمدعلی جمالزاده، جلال آل احمد، صادق چوبک، صمد بهرنگی و... کار اما ظریف و روانشناسانهتر از بقیه بود. او به کوچه پس کوچههای واقعیت و خیال کودک رفت. الحق که ادبیات کودک را جلوه و جمال و وقار و قوام داد. صمد ادبیات کودک را کشف نمود؛ اما نه کشفی نظری و تخیلی. او به درون زندگی و به «تماشا» ی پشت و پسلههای آن رفت. او برای چشمهایش پنجرههای بسیاری گشود تا حجم بیشتری از واقعیتها را در مغز و ضمیرش جا بدهد. صمد به قدرت و اعجاز تماشا در نویسندگی دست یافت.
پیش از صمد، تولستوی بر کسب توانایی و قدرت «تماشا» توسط یک نویسنده و شاعر، بسیار تأکید کرده بود. تولستوی نوشتههایش را محصول تماشاهای مدام و یادداشتها از دیدههایش میدانست.
جامعهشناسی قصههای صمد
«از دانشسرا که درآمدم و به روستا رفتم، یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده است و همهاش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز کردم». (صمد بهرنگی)
صمد با یک کار جامعهشناسانه، به پشت پنجرههای فرهنگ و طبقات اجتماعی رفت. بعد، از پنجره به تو رفت و با آنها زندگی نمود و قدرت شناخت پیدا کرد. بعد از آن بود که تئوری ادبیات کودک را از گل و لای روستا و زرق و برق شهر بیرون کشید و به کف آورد. از آن پس تجربه و تئوری ادبیات قصهنویسی در مسیر تماشا با وجودش به هم آمیخت و قدرت تماشایش را افزود و شد جاودانههای «قصههای بهرنگ».
قصههای بهرنگ، یک جامعهشناسی کامل است. همین یک جملهٴ او از زبان ماهی سیاه، بیان جامعهشناسانهٴ فکر و درد قلمش است: «درد من حصار برکه نیست، بلکه زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است». نشانههای قصههای او، نمایندههای تیپیک سیاسی و اجتماعی و مذهبی در جلو نگاه کودکاند. این نمایندهها به کودک، وعدههای دروغ و رؤیاهای پوشالی و شادیهای مبتذل تحویل نمیدهند. صمد بیتعارف است. کودکان قصههای او باید بدانند زندگی یعنی چه. به همین خاطر هم نقش بازی نمیکنند که در پایان قصهشان همهچیز تمام شود؛ نه، در پایان قصههای صمد، تازه داستان خوانندگانش شروع میشود.
قصههای صمد مثل آزمایشگاهی است که خواننده میرود تُـو تا زندگیاش با مضمون قصه محک بخورد. بیرون که میآید، احساسش فقط خوشایندیِ تماشا نیست. او از قلم صمد، تلنگری خورده است. آثار این تلنگر، مثال سایهیی است که از آن پس همراهیاش خواهد کرد. از این سایهها خیلیها بعد از خواندن قصههای صمد داشتهاند. نسل «ماهی سیاه کوچولو» خوان که دیگر آرام و قرار برکه قانعش نکرد و هوس رفتن به دریا را با نگاهش روی مهتاب بالای برکه، نوشت و راه افتاد.
هنر و ادبیات اتو نشده
«هنر اتوکشیده» را اول بار منوچهر هزارخانی در «جهانبینی ماهی سیاه کوچولو» اصطلاحش کرد. خاطرهام از آن، مال پاییز سال ۵۶است. با دو سه تا از همکلاسیهای دبیرستانی از جلو سینما کاپری در میدان ۲۴اسفند رد میشدیم. بساط کتابفروشی، درست در حاشیهٴ پیادهرو چسبیده به سینما کاپری بود. ایستادیم. سر و نگاهی روی کتابها چرخاندیم. چشمم بهعنوانی افتاد: «آرش». کتابی با جلدی سیاه و عکسی از صمد. ویژهنامهیی بود حاوی مقالات و شعرها و طرح و نقاشیهایی درباره صمد. تا آن موقع من «قصههای بهرنگ» را خوانده بودم. کنجکاو شدم. کتاب را برداشتم و بر زدم. رسیدم به «جهانبینی ماهی سیاه کوچولو» نوشته منوچهر هزارخانی. همانجا ایستاده، مقدمه را خواندم. چند خط اصل مقاله را هم خواندم. دیدم دلم میخواهد همهاش را بخوانم. کتاب را خریدم. با خداحافظی از دوستان، سوار اتوبوس تهران کرج شدم. در راه، هوش و حواسم توی کتاب بود و «جهانبینی» را تمام کردم.
حقیقتاً قلم و ادبیات صمد، یکی از دلنشینیهای زبان فارسی است. با خواننده بسیار صمیمی است. دچار گرفتاریهای «انتلکتوئلی «نیست. اتو کشیده و زینت شده نیست. خود صمد است با روحی آمیخته با عشقش به مردم و بچهها و هر آنچه از آنها یاد گرفته است.
صمد بهرنگی یکی از نویسندگان بزرگ ایران و جهان است. یک دلیل کفایت میکند و آن اینکه نویسنده هر چه شخصیتش پربارتر، غنیتر، عاشقتر، یگانهتر و با اثرش صمیمیتر باشد، با زبان و فرهنگ جامعه و ادبیات کشور و ملتش عجینتر و دمخورتر. همهٴ اینها درباره صمد و آثار قلمش مصداق و مثال دارند. میتوان بسیاری دیگر را هم یاد کرد و نام برد.
دلیل دیگر اینکه قدرت نویسندگی صمد در ساده نویسی مفاهیم پیچیدهٴ فلسفی و سیاسی و اجتماعی است. در تمام قصههایش رگهیی از فلسفهٴ ساده شده، سیاست افشا شده، جامعه استثمار شده و فرهنگ آلوده شده به جهل و خرافات را میشود پی گرفت و فهم نمود. «ماهی سیاه» بیان عمیقاً جامعهشناسانه و مبارزاتی است. صمد بدون توسل به «هنر اتوکشیده» و «ادبیات روشنفکری»، از پس آفریدن و وصف و به سرانجام رساندن و تکثیرش میان نسل اندر نسل برآمد.
یک قصه، یک جاودانه
«مرگ، خیلی آسان میتواند الآن به سراغ من بیاید؛ اما من تا میتوانم زندگی کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبهرو شدم که میشوم مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد». (ماهی سیاه کوچولو، صمد بهرنگی)
یکی از کسانی که فکر آزادی و برابری و عدالت اجتماعی را میان نوجوانان دهه پنجاه برد، صمد بهرنگی با «قصههای بهرنگ»ش بود. «ماهی سیاه کوچولو» زاده شده همین دنیا و رشد یافته جوامع همین جهان است. رشد یافته و نه آموزش دیده و پرورش یافته. صمد، ماهی سیاه را آموزش و پرورش داد. «چرا» و «چگونه» را توی مغز و ذهنش رشد و نمو داد. لاجرم آگاهش نمود. زره آزادی تنش کرد. به نبرد با ماهیخوار و نادانی و
ترس و خرافات فرستاد. به او جهانبینی داد؛ آنوقت ماهی سیاه، خودش راه دریا را پیدا کرد. «راه که افتاد، ترسش ریخت». آگاهیهایش بیشتر و بیشتر شد و «خیلیها را بهخاطر جهلشان بخشید» و دلش برای ماندگان در برکهها سوخت... و شد ماهی عاشق همهٴ زمانها با مشعلی فراراه آزادی.
ماهی سیاه صمد، انگار سفارش جامعه و پاسخ تیپیک به زمان بود. این قصه، یک جهانبینی برای نسلهای همهٴ زمانها است. در دنیای ما بهخصوص در ایران ما سفر ماهی سیاه کوچولو هنوز ادامه دارد. این سفر، جنبشی است فلسفی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی و انسانی. جوهر این سفر و رویدادها و اتفاقات آن، کش و واکشها و کنش و واکنشها بین آزادی با ضد آزادی و آگاهی با جهالت است. نسل ماهی سیاه سال ۵۷هنوز گرفتار ماهیخواران جنایتاندیش (با کسب و کار مرگ) و قورباغههای نادان و کولیدهنده به ماهیخواران است. نسلی که هنور دنبال دریا و در تکاپوی وصال با آزادی میباشد. هستیِ ما هنوز گرفتار استبداد و استثمار و جهل و خرافات است. از این رو، سفر ماهی سیاه، سفری است فلسفی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی و انسانی.
قلمهای فرهنگساز (از جسم، هزار کم. به اندیشه، یکی افزون)
صمد بهرنگی با «اولدوز و کلاغها» و «تلخون» و «بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری» و... با همهٴ قصههایش، از توی زندگی آدمها عبور کرد و از آن طرف آینهشان درآمد و شد بهرنگ همهٴ نسلها. هر کتاب بهرنگ را که دست بگیری، آینهیی را مقابل زندگی با تلخ و شیرین و با آه و نشاطش گذاشتهیی.
یکی از رمز و رازهای نفوذ و ماندگاری قلمهایی مثل صمد بهرنگی، فروغ فرخزاد، احمد شاملو، پابلو نرودا و... این است که اینها «فرهنگسازی» کردهاند. اینها به جوهر و درد جامعه و به موازاتش به اصالتهای زخمخورده و ملتهب انسانی دست یافتهاند. کتابها و نوشتههایشان ذهن و ضمیر خوانندگانشان را پر از «پرسش» میکند. و این تکاپویی میشود در جستوجوی پاسخ. گویی جرقهها و اشعههای فکری اینها از یک رعد و برق فلسفی نشأت و نشو و نما مییابند. آیا اول «ماهی سیاه» صمد با یک رعد و برق فلسفی همراه با چندین «پرسش» و «چرا» شروع نمیشود؟
فرهنگ، کارش با مغز و کارگاه فکر آدمی است. اینها، زخم را در مغز و فکر آدمها و جامعه و حکومتها مییابند و به سراغ شناخت و وصفش میروند. اینها «از جسم، هزار کم و به اندیشه، یکی افزون» هستند.
ماکسیم گورکی رنج و مرارتهای زندگی و شوق و ذوقهای رؤیاهایش را «دانشکدههای من» نامید. قلم صمد هم دوربینی را میماند که جا جا از کج و گوژ و بهار و خزان زندگی و فرهنگ بوم و بر آدمها عکس و تصویر برداشته است.
صمد آنقدر عشق به مردم را از خودشان یاد گرفت، آنقدر دانههای زیبایی از زندگی جمع کرد که خودش هم مثل عشقهایش شد. او بدون یگانگی با قلم و بدون صمیمیت با عشق و رؤیاها و آرزوهایش، هرگز نمیتوانست این همه حجم را در عنوانهای معدود کتابهایش جا بدهد. عنوان کتابهایش انگار آینههایی برابر مشغلههای فرهنگی خوب و بد جامعهاش هستند.
و افسانهٴ یک مرگ
بر مرگ صمد بسیار یادداشت و نظر و مقاله نوشتهاند. برادرش اسد نوشته: «جسد، صورت و بدنش سالم بود. دو سهتا جای زخم، طرف ران و ساقش بود، چیزی شبیه فرو رفتگی. رئیس پاسگاه در صورتجلسهاش، به جای زخمها اشاره کرد. بعدها البته توی پاسگاه دیگری، این صورتجلسه عوض شد... همه میدانند که ویژه نامه آرش، چند ماهی پس از مرگ صمد بهرنگی منتشر شد و آن موقع هم دوستان نزدیک صمد بر مرگ او مشکوک بودند. با اطلاعاتی که از جریانهای تابستان ۴۷داشتند، کشته شدن صمد را وسیله عملههای رژیم که شاید ساواک هم مستقیماًًًً در آن دست نداشته باشد، دور از انتظار نمیدانستند... در زمانی که ما کنار ارس دنبال صمد میگشتیم و صمد را داد میزدیم، مأموران ساواک به حانه صمد آمده و همهچیز را به هم ریخته بودند. میز تحریر مخصوص او را شکسته و نامهها و یادداشتهایش را زیر و رو کرده بودند. اهل خانه را مورد بازجویی قرار داده بودند. چند کتاب و یادداشت هم برداشته و برده بودند و خوشبختانه کتابخانهٴ اصلی صمد را که در آن طرف حیاط بود ندیده بودند». (مقاله مرگ صمد و هیاهوی دروغگویان، اسد بهرنگی)
شاید «ارس» با موجخیز قطرهها، با کوبههایش بر صخرهها و با خورشید و مهتابی که بر پوستش میلغزاند و خرام میدهد، به ماهیانی که صمد پرورد و به تاب و جعد امواج زندگی انداخت، حسودی کرد و او را برداشت و با خود برد...
با نگاهی بهعنوان کتابهای صمد، بر صخرهٴ موجهایش برایش دست تکان میدهیم و سفر تاریخی ماهی سیاهش را همراه میشویم...
س. ع نسیم۱۶شهریور ۹۶
قصهها
اولدوز و کلاغها - پاییز ۱۳۴۵
اولدوز و عروسک سخنگو - پاییز ۱۳۴۶
کچل کفتر باز - آذر ۱۳۴۶
پسرک لبو فروش - آذر ۱۳۴۶
افسانه محبت - زمستان ۱۳۴۶
ماهی سیاه کوچولو - تهران، مرداد ۱۳۴۷
پیرزن و جوجه طلاییاش – ۱۳۴۷
یک هلو هزار هلو
۲۴ساعت در خواب و بیداری
کوراوغلو و کچل حمزه
تلخون و داستانهای دیگر- ۱۳۴۲(شامل ده داستان: تلخون، بینام، عادت، پوست نارنج، قصه آه، آدی و بودی، بهدنبال فلک، بزریش سفید، گرگ و گوسفند، موش گرسنه)
کلاغها، عروسکها و آدمها
دومرول
کتاب و مقاله
کند و کاو در مسائل تربیتی ایران - تابستان ۱۳۴۴
الفبای فارسی برای کودکان آذربایجان
فولکلور و شعر
افسانههای آذربایجان (ترجمه فارسی) - جلد ۱- اردیبهشت ۱۳۴۴
افسانههای آذربایجان (ترجمه فارسی) - جلد ۲- تهران، اردیبهشت ۱۳۴۷
تاپما جالار، قوشما جالار (مثلها و چیستانها) - بهار ۱۳۴۵
پاره پاره (مجموعه شعر از چند شاعر ترک) - تیر ۱۳۴۲
مجموعه مقالهها
انشا و نامهنگاری برای کلاسهای ۲و ۳دبستان
آذربایجان در جنبش مشروطه
ترجمهها
ما الاغها! - عزیز نسین - پاییز ۱۳۴۴
دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسی زبان
خرابکار (قصههایی از چند نویسنده ترک زبان)
کلاغ سیاهه - مامین سیبیریاک (و چند قصه دیگر برای کودکان)