از هر ستاره که پرسیدم،
از هر آسمان که پرسیدم،
از هر ابر گریان که پرسیدم،
نام تو را گفتند...
 
از هر سنگفرش که پرسیدم،
از هر کوچه بن‌بست که پرسیدم،
از هر درخت ناکام که پرسیدم،
نام تو را گفتند...
 
از هر زنجیر،
از هر قفس،
از هر شلاق،
از هر پرواز که پرسیدم...
 
از هر بغض
از هر اشک،
از هر لبخند،
از هر فریاد که پرسیدم...
 
راهها تو را گفتند،
خیابانها تو را خواندند،
شهرها تو را نوشتند
خانه‌ها تو را پناه دادند....
 
مادران تو را گریستند،
رسولان تو را آوردند،
چریکان تو را ستودند،
شاعران تو را سرودند...
 
من تو را می‌گویم
تو را می‌بوسم
تو را می‌نامم،
ای خاک نشسته بر سنگ بی‌نامی
 
نامدارترینی «بی نام» جاودانه ام
«بی نامی» ات نام می‌بخشد بر من
و بر گل سرخ
و دریا تشنه می‌شود با نام تو
 
و من با نام تو نام می‌یابم
آن چنان که خاک با تو شرمنده انسان است
که در آسمان سیاه
دورترین ستاره ای
                                        کاظم مصطفوی
                                        23اردیبهشت 96