اعدام حجت زمانی، جگر چه کسی را نسوزاند جز سنگدلان و مسخ‌شدگان؟ به پیامهایی که افراد و گروههای مختلف داده‌اند نگاهی بیندازید. به مجالسی که در عزای حجت در زندانهای گوهردشت و اوین و یا در هفت‌چشمه و صالح‌آباد برپا شده دقت کنید، پیامهایی را که زندانیان فرستاده‌اند مرور کنید، به حرفهایی که مردم از داخل ایران در تماسهای تلفنیشان با تلویزیون سیمای آزادی زده‌اند توجه کنید. در هرکدام سوزی نهفته است و خبر از خیلی چیزها می‌دهد. این خون در همان اولین قدمش همه ما را در برابر مسئولیتها و وظایفمان متعهد می‌کند. مثل آینه‌یی شفاف، هرکس را به خودش نشان می‌دهد. یا که ستاره‌یی قطبی که شمال و جنوب موقعیتمان را مشخص می‌نماید. به این اعتبار مبارک است یعنی که برکت دارد و به همین دلیل جای تبریکش بسا بیشتر از تسلیتش است.
هرچند مقداری پراکنده، اندکی از مسیری، بگویم که پس از شنیدن خبر پیموده‌ام. پنهان نمی‌کنم تا همین الآن که چند روز از آن می‌گذرد بیش از ده‌بار بغض کرده‌ام. بغض نیست. نمی‌دانم چیست؟ شما اسمش را بگذارید غیظ و یا هرچه که دلتان می‌خواهد.
در یک جنگ کلاسیک دو طرف حق و باطل، می‌زنند و می‌خورند. می‌کشند و کشته می‌شوند. گذشته از ماهیت، هرطرف کار خودش را می‌کند و منطقاً نمی‌شود به کسی ایراد گرفت. اما وضعیت ما فرق می‌کند. چرا که دشمن ما یک دشمن کلاسیک نیست. و چون این است که هست، دست همه جنایتکاران شقی و سفاک را از پشت بسته. آنچنان که بعضی وقتها کارهایی می‌کند که با هیچ شاقولی نمی‌شود سنجیدش. با هیچ منطقی جور در نمی‌آید. مثلاًًً هیچ منطق کلاسیکی، اعدام حجت را بعد از چهارسال‌ونیم زندان و آن‌همه شکنجه و رنج،  توجیه نمی‌کند. بخصوص به‌ اوضاع و احوال سیاسی روز هم اگر به‌صورت کلاسیک نگاه کنیم بیشتر گیج می‌شویم. راستی چه جنونی آخوندها را به اینجا کشیده است که بر اسب لنگ و کور اصلاحات، تیر خلاص بزنند و عنان درشکه‌ی درهم‌شکسته نظامشان را به گردن قاطری چموش همچون احمدی‌نژاد بیندازند؟ آیا چشمهای خامنه‌ای این‌قدر تیز هستند که پرتگاه نه‌چندان دور خود و دارودسته‌اش را در سراشیبی غیرقابل بازگشت ببیند؟ در این صورت باید بپذیریم که خامنه‌ای با اشراف کامل به عواقب این جنایت، دست به ارتکاب آن زده است. محاسبه او در این مورد کاملاً درست و دقیق است. سؤال دقیقتر این است که اگر نکند چه کند که بدتر نشود. یعنی که شتاب درغلتیدن به پرتگاهی مهیب، اندکی تخفیف یاید.
هرچه باشد، اما، اعدام حجت واقعیت دارد. از وجه حماسیِ کاری که این شیر سرفراز میدانهای نبرد و اسارت کرد بگذریم و باشد تا روز روزش که بنویسیم. نفس اعدام او واقعیت دارد. باید بپذیریم. تلخ است یا که عبرت‌آموز هرچه که هست اول باید بپذیریمش. بعد می‌رسیم به این واقعیت که دشمنی داریم بیگانه با همه معیارها و ارزشهای انسانی؛ و از موضع افعی و عقرب و کژدم، نه تنها آمریکاییها و اروپاییها که تمام جهان را می‌گزد و زهرآگین می‌کند. حالا این پیر عفریته پابه‌گور در آستانه مرگی نه‌چندان دور می‌خواهد دندان درآورد، آن‌هم از جنس اتمی‌اش؛ و اگر چنین شود ببینید چه معرکه‌یی راه خواهد انداخت! با این حسابها میزان غیظ و کین حیوانی خامنه‌ای را از تسلیم‌نشدن اسیری همچون حجت می‌توانیم حدس بزنیم و زمانی برایمان بیشتر قابل فهم می‌شود که یاد آوریم گروهکی که قرار بود تسلیم و منهدم شود و آدمخواران تربیت شده آخوندی، خاک قرارگاهشان را به توبره بکشند مچ شارلاتان‌ـ آخوندها را در یک قدمی انتهای مسیر گرفته و حضرات را به شورای امنیت فرستاده‌اند. البته این هنوز از نتایج سحر است. یعنی بهتر از من و شما خامنه‌ای این را می‌فهمد. بنابراین، دیگر دست روی دست نخواهد گذاشت و حسب‌المعمول، اول از همه از مجاهدین شروع خواهد کرد. چیزی شبیه قتل‌عام سال67 و یا حتی کشتار بعد از 30خرداد60. تجربه نشان داده که بعد از مجاهدین هم هیچ حرمتی نگاهداشته نخواهد ماند. البته هنوز کسانی هستند که براین واقعیت چشم می‌بندند و با تحلیلهای چپکی می‌خواهند عنوان بزرگترین راست‌نویسان را در این برهه از زمان از آن خود کنند. اما تمام طرفهای جدی، از انقلابیون گرفته تا سیاسیون و تا حتی طرف حسابهای بین‌المللی و خود رژیم این را خوب می‌فهمند. مهمتر آن‌که قضیه به این‌جا ختم نمی‌شود. آخوندها با اعدام حجت دارند نه تنها به مجاهدین که به تمام زندانیان دیگر و گروههای دیگر پیام می‌دهند که صفتان را مشخص کنید. تنها زندانی مجاهد، گروگان نیست. همه چیز و هرچه که در دسترس آخوندها باشد گروگان است. گروگان هم کلمه شیک و پیکی است. با فرهنگ خودشان همه چیز برای آخوندها غنیمت است. زن و مردش اسیر و برده، و مال و اموالش باج‌وخراج ملک لایبقی. بنابراین مجاز به انجام هرکاری با هرکس و هرچیز هستند. در بنیاد، این تفکر به جمله جاودانه داستایوسکی راه می‌برد که اگر خدا نباشد هرکاری مجاز است و سر از نیهیلیسمی‌ دوزخی درمی‌آورد که شعله‌هایش را در حمله به خانقاه درویشان و یا حتی سفارت‌خانه‌های مختلف می‌بینیم. اگر آخوندها به راستی کوچکترین اعتقادی به‌خدا داشتند مرزی برای خود قائل بودند. اما آنها در عین بی‌اعتقادی کامل به خدا، چندین قدم آن طرفتر از خدا نشسته‌اند و خود را نه تنها قیم صغار که مالک و صاحب و ولی همه کائنات می‌دانند.
در چنین اوضاعی، حجت، قربانی قهرمانی است که باید دوباره خواندش. باید او را مرور کرد. باید او را حجت خود گرفت و برای هزارمین‌بار هم که شده با خود تعیین‌تکلیف کرد. باید رفت و از خود پرسید آیا به‌راستی هرکاری مجاز است؟ اگر نه، به ویژه ما که در این خاک غربت ایستاده‌ایم، چه وظیفه‌یی داریم؟ کجای معرکه هستیم؟ می‌شود از دور برای رژیم حتی خط‌ونشان کشید و به کسانی که نقدترین بهای مبارزه با آخوندها را می‌دهند فحش داد و بدوبیراه گفت. می‌شود مظلومیت درخشان حجت را نادیده گرفت. می‌شود رندی کرد و به‌نقل از اطلاعیه مجاهدین، خبر را گفت و به روی خود نیاورد که چه جنایتی رخ داده است. و می‌شود خیلی کارهای دیگر کرد تا مثلاًًً نه سیخ بسوزد و نه کباب. اما یک چیز را نمی‌شود منکر شد. ما وظیفه داریم این رژیم را سرنگون کنیم. این کمترین کاری است که باید بکنیم تا بتوانیم به فرزندانمان نگاه کنیم. تا سرفراز باشیم و نسلهای آینده از ما به‌خفت یاد نکنند. من وقتی خبر شهادت حجت را شنیدم ساعتی با خودم خلوت کردم. فارغ از هرچیز و هرمصلحتی از خود سؤال کردم و به‌دور از هر ‌خدشه‌یی پاسخ دادم. نتیجه‌اش نامه‌یی شد که برای برادری نادیده نوشتم. برادری که اکنون مدتهاست برادرم است و پیش از آن برادر یکی از شهیدان بی‌نام و نشان در عملیات فروغ بوده است. تجربه‌یی بود که راز ناگفته یک شعر را برملا می‌کند. نامه را با اندکی دخل و تصرف نقل می‌کنم:
این چند روزه که حتماًً تو هم مثل من و ما بوده‌ای. مسأله اعدام حجت زمانی، بدجوری ما را بغض‌آلود کرده است.
یعنی که همه‌اش به این فکر می‌کنم که چه دشمنی داریم! چه دشمنی! هرچه بگوییم و بکنیم کم گفته‌ایم و برای هزارمین بار می‌گویم بسیار بسیار اندک او را شناخته‌ایم.
یکی‌دوماهی بود داشتم روی شعری کار می‌کردم. هربار که به آن مراجعه می‌کردم دلم راضی نمی‌شد. شعر سروسامان نمی‌گرفت. نمی‌دانم چرا، ولی نمی‌شد. چند‌بار بالکل عوضش کردم، بالا و پایینش کردم و نشد که نشد. مثل کبوتری بود راه‌گم‌کرده که در پروازی شبانه، بام خانه‌اش را گم کرده و همین‌طوری توی آسمان پر‌پر می‌زند. تا این‌که حجت رفت و من از خودم پرسیدم کسی که آن افشاگریها را می‌کند و رژیم را به شورای امنیت می‌کشاند آیا نمی‌داند که در ایران، گروگانهایی همچون حجت دارد؟ آنها که در سر بزنگاه یاد منافع ملی افتاده‌اند که نکند آمریکا به ایران حمله کند و نفت قطع شود و بعد به مردم فشار بیاید معلوم است دردی ندارند. رندانه وانمود می‌کنند که گویا پول نفت تا الآن خرج مردم می‌شده، و نه سایتهای نظنز و اراک و کجا و کجا. خلاصه بیشتر از مظلومیت حجت به مظلومیت کسی رسیدم به راستی مظلومترین مظلومهای تاریخ معاصرمان است. به اینجا که رسیدم دیدم شعرم سامان پیدا کرد. کبوتر، بام و صاحبش را پیدا کرد. و بعد شد شعر. شلاق را نپذیرفت.
شاعرش من بودم ولی صاحبش حجت بود. این‌طوری آدم از نیهیلیسم به‌درمی‌آید و احساس می‌کند دنیا چندان هم بی‌صاحب نیست. می‌گویید نه؟