فصل هشتم
كابينة شكنجه
معرفي سه شكنجهگر كابينة احمدينژاد
بررسي وضعيت كابينههاي مختلف و متعدد حاكميت آخوندها از جمله زير مجموعههايي است كه در بررسي نهايي نهادهاي سركوب و شكنجه بايد مورد تحقيق و تفحص قرار گيرند.
در كليه كابينههاي بعد از مهندس بازرگان عناصري حضور داشتهاند كه به طور مستقيم دست اندر كار سركوب، كشتار و شكنجه بودهاند. يا به صورت علني و با اسم و رسم مشخص، و يا به صورت مخفي و مقطعي.
در هر دو صورت فرقي نميكند و به پرونده تك به تك اين شكنجهگران بايستي در كميسيونهاي حقيقت ياب رسيدگي شود.
هرچند ما در اين نوشته روي سالهاي 70_1360 متمركز هستيم اما ترجيح ميدهيم در اين مورد به آخرين كابينه دولت، يعني كابينة احمدينژاد اشاره كنيم.
انتضاب احمدينژاد به عنوان رياست جمهوري بعد از خاتمي، درسال 84 ، حاوي پيام روشني بود. كشتي اصلاحات درهم شكسته شده بود و حناي فريبكار بزرگ آن، خاتمي، ديگر نه براي خارجيها و نه براي داخليها رنگي نداشت. به ناچار خامنهاي بايد پرده را كنار ميزد و برسركوب بيشتر تأكيد ميورزيد. احمدينژاد مهرة دستچين شدهاو براي اين دور از بازي بود. مردي كهاز همان روز اول رياستش به درستي نام «مرد هزار تير» گردن آويزشش شد و همگان دانستند كه مهرة جديد خامنهاي، اين بار شكنجهگري است كه هزار تير خلاص برشقيقه زندانيان سياسي شليك كردهاست. پيام روشن بود.
معمولاً احمدينژاد و كابينهاو را به نام «كابينه پاسداران» مينامند. البتهاين درست است. واقعيت دارد كهاز 21تن وزراي كابينة او 13تن سوابق طولاني در سپاه و وزارت دفاع وارگانهاي وابسته به آنها را داشتهاند.
داوود دانش جعفري، حسين صفارهرندي، مصطفي محمدنجار، سيد مهدي هاشمي، محمد جهرمي، مسعود ميركاظمي، سيدپرويز فتاح، محمد سعيدي كيا، محمدرضا اسكندري، محمد رحمتي، عليرضا طهماسبي، محمد سليماني و عليرضا علي احمدي وزراي پيشنهادي اقتصاد، فرهنگ و ارشاد اسلامي، دفاع، رفاه، كار، بازرگاني، نيرو، مسكن، جهاد، راه و ترابري، صنايع و معادن، ارتباطات و تعاون هركدام داراي سوابق اعلام شده و بسيار لو رفتهاي در نهادهاي سركوب هستند. اما اگر كابينة احمدينژاد را فقط كابينة پاسدارن بدانيم اشتباه كردهايم. واقعيت اين است كه علاوه برپاسداري، كابينه داراي ويژگي ديگري نيز هست. شكنجهگري و شركت مستقيم در قتل و كشتار زندانيان سياسي. در كابينه، و همكاران نزديك احمدينژاد، كساني ديده ميشوند كه تنها پاسدار نبودهاند. بلكه در بازجوييها و شكجهها و قتلها نقش مستقيم داشتهاند. مصطفي پورمحمدي، وزير كشور احمدينژاد، آخوند جنايتكاري است كه تنها يكي از جرائمش عضويت در هيأت مرگ در جريان قتل عام 30هزار زنداني سياسي در سال1367 است. او چهره شناخته شدهيي است كهاز همان سالهاي ابتداي حاكميت آخوندها كاري جز قتل و جنايت نداشتهاست. همچنين سرتيپ پاسدار حسين صفار هرندي و ديگران... ما به عنوان نمونه سه تن از آنان را برگزيدهايم كه به معرفي مختصر آنان ميپردازيم.
معاون هزار تير
اسفنديار رحيم مشايي(متولد 1339 در رامسر) يكي از معاونين اصلي احمدينژاد است. مشايي به قدري بهاحمدينژاد نزديك است كه مطبوعات حكومتي نوشتهاند او به كليه وزار و معاونان خود دستور داده حق ملاقات «با مقامات عالي نظام» را بدون اطلاع مشايي و يا الهام(سخنگوي دولت) ندارند. بعد از هرملاقات هم موظفند گزارش کامل آن را بهاين دو نفر گزارش كنند.
او علاوه بر معاونت احمدينژاد، رياست سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري و همچنين رياست مرکز مطالعات جهاني شدن را نيز به عهده دارد.
در سايت مشايي مشاغل ديگرش چنين آمدهاست:
جانشين رئيس جمهور در شوراي عالي ايرانيان خارج از کشور
عضو شوراي نظارت بر صدا و سيما
عضو شوراي فرهنگي دولت
نمايندة رئيسجمهور در شوراي نظارت بر سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران
عضو کميسيونهاي اقتصاد و فرهنگي دولت.
مدير کل اجتماعي وزارت کشور
مدير شبکه راديو پيام
مدير شبکه راديو تهران
معاون اجتماعي و فرهنگي شهرداري تهران
رئيس سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران
مشايي از چهرههاي جنجالي كابينهاحمدينژاد است. او در يك تقسيم كار با رئيس خود نقش متفاوت و به ظاهر متضادي به عهده دارد. براساس اين وظيفه كارهايي كرده و حرفهايي زده كه جنجالهاي بسياري برانگيختهاست.
مثلاً در سال 87 وقتي مشايي به تركيه رفت در «مراسم دعوت از سرمايهگذاري براي طرحهاي گردشگري» شركت كرد. در اين مراسم بود كه 12زن با لباس محلي براي تحويل قرآن به قاري رقصيدند. حضور مشايي در اين مراسم موجي از خشم بقيه مرتجعان را برانگيخت. به طوري كه خواستار استعفاي او شدند. از جمله به گزارش خبرگزاري ايسنا «آيتالله صافي گلپايگاني در درس خارج فقه روز چهارشنبه، اهانت و جسارت در يک همايش مربوط به سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري به ساحت مقدس قرآن کريم را شديدا محکوم کرد». او همچنين گفت: «اهانت به قرآن قابل تحمل نيست و کسي که مسئول اين سازمان است صلاحيت ندارد در اين جايگاه باشد» (خبرگزاري ايسنا 23آبان87)
بعد از اين حادثه مشايي با اظهار اين كه «ايران امروز با مردم آمريکا و اسرائيل دوست است. هيچ ملتي در دنيا دشمن ما نيست اين افتخار است...» جنجال ديگري آفريد و خيليها عليهاش حرفها گفتند. از جمله دفتر سياسي سپاه هم خواستار استعفايش شد و در هفته نامه صبح صادق(29 مرداد87) نوشت: «اگر ايشان به دليل سخنان زشت خود بهاين انتظارات به حق پاسخ ندهد، شايستهاست رئيس جمهور در مورد استمرار حضور مشايي در مسئوليت سازمان ميراث فرهنگي تجديدنظر کند. چنين درخواستي بدان جهت است که تا به حال مواضع و سخنان مشايي در چندين نوبت براي دولت اصولگراي نهم دردسرساز شده و سخنان اخير وي اولين اشتباهاو نبوده که به راحتي قابل اغماض باشد».
كار آن چنان بالا گرفت كه جنجال حتي به جلسه علني مجلس رژيم كشيده شد. مشايي هم كه خط و ربط كاملي در دست داشت در مقابل گفت: «به هيچ وجه واژه ملت اسرائيل را به كار نبردهام . عبارت من مردم اسرائيل بود». و اضافه كرد كه: «هزار بار ميگويد مرگ بر اسرائيل».
در اين خيمه شب بازي خامنهاي و احمدينژاد ميخواستند از طريق مشايي بهاز ما بهتران پيام بدهند كهاگر قرار بر ساخت و پاخت باشد خود آنها بهترينش هستند. اما از قضا سركنجبين صفرا فزود. يعني به تضادهاي دروني چنان دامن زد كه بالاخره پاي خود «رهبر» را به ميان كشيد و با اشاره مستقيم او بود كه برخي سكوت كردند. اما قصد ما بررسي مواضع سياسي مشايي، و هدف نهايي جنجالهايي كه راه مياندازد نيست. بسيار روشن است كه نه مشايي و نه هيچ مهره ديگري به هيچ وجه، نه ظرفيت و نه توان چنين «غلط كردنهايي» را دارد. آن چه كه به بحث ما مربوط ميشود اين است كه بيابيم چنين مهره هفت خطي از كجا آمده و در كدام شكنجهگاه تربيت شدهاست؟
خود مشايي اصلاً دوست ندارد به سوابق خودش در وزارت اطلاعات و سپاهاشارهيي بكند. گوييا اصلاً آنها را فراموش كردهاست. در حالي كه چهرة واقعي او را وقتي ميشناسيم كهاو را در منصب «مسئول مناطق بحراني» وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي ايران در زمان رياستجمهوري سيدعلي خامنهاي و وزارت محمد محمدي ريشهري ببينيم.
آقاي معاون هزار تير را نبايد فقط در آن ژستهاي سياسي باز شناخت. حتي نبايد دلخوش بود كهاو را به خاطر اقداماتي كه در جهت نابودي آثار باستاني، از جمله سيد سيوند و آرامگاه كوروش، كردهاست يك جنايتكار دانست. خبرگزاري رويتر در اول ارديبهشت86 گزارش داد « تظاهر كنندگاني كه به آبگيري سد سيوند اعتراض ميكردند، شعار ميدادند «مشائي، تو چنگيز خونريزي». حتي او را نميتوان با دزديهايش از مجموعه گرانبهاترين اشياء باستاني بهانگلستان، كه يك قلمش 70قطعهاز اشياء مربوط به دوران هخامنشييان بودهاست، باز شناخت. او را نبايد به خاطر به آتش كشيدن و از بين بردن درِ ورودي كاروانسراي تاريخي رِباط شاه عباسي در ميبد اردستان يزد كه به تلافي جشن دانشجويان در رستوران سنتي كاروانسرا انجام شد مورد محاكمه قرار داد. همهاينها هست اما «چنگيز»ي و «خونريز»ي مشايي در جاي ديگري است. او بازجويي است كه شخصاً به بازجويي از دستگيرشدگان سياسي پرداخته و آنها را شكنجه دادهاست. جرم اصلي او اين است و از اين نقطهاست كه بايد شروع كرد و به ساير جرمهاي او پرداخت.
بهتر است در اين زمينه به نشريات باندهاي ديگر رژيم استناد كنيم كه سوابق او را بهتر از ما ميشناسند و بيشتر از ما ميدانند كهاو چه شكنجهگر سفاكي بودهاست.
در تابستان 87 نشريهيي به نام «همت» منتشر شد كه عكس مشايي را روي جلد خود و در محاصره تفنگها و هفت تيرها نشان ميداد. اين نشريه كه متعلق بهانصار حزب اللهاست (همت مخفف "هستههاي مقاومت تاکتيکي"). سرمقالة شماره مورد نظر ما را حسين اللهكرم، فالانژ معروف انصار حزب الله، نوشتهاست. همت در يك گزارش خود با عنوان «تاريكيهاي روشن مرد مجهول دولت نهم: اسفنديار روئين تن» دربارة سوابق مشايي نوشتهاست. در قسمتي از مقاله ميخوانيم: «انقلاب كه پيروز مي شود او ۱۸سالهاست، جوان رامسري كه در فضاي داغ گفتگوي آن روزها از پانزده سالگي براي مردم شهر و روستا سخنراني كرده و حالا يك سخنران قهار شده و به محور فعاليتهاي انقلابي شهر تبديل شدهاست. راهاندازي راهپيماييها، نوشتن بيانيهها و پخش اعلاميههاي حضرت امام، برگزاري هيأت مذهبي و خواندن دعاي كميل و ندبه نوجوان مداح و قاري قرآن را كم كم به جوان معتمد اول شهر تبديل ميكند». نويسنده سپس به سوابق مشايي در اطلاعات سپاه رامسر، اعزام او به كردستان ميپردازد و پس از تصريح به سوابق امنيتي و اطلاعاتي او نام مستعارش را به نام «مرتضي محب الاوليا» لو ميدهد و بعد هم مينويسد بعد از تشكيل وزارت اطلاعات، مشايي «مسئول تدوين استراتژي نظام جمهوري اسلامي درخصوص اکراد ايراني» بوده. همچنين در زمان وزارت ريشهري در وزارت اطلاعات مسئوليت «مناطق بحراني» كشور را عهده دار بودهاست.
نويسنده همچنين مشايي را مؤسس «مؤسسه مطالعات ملي» (وابسته به وزارت اطلاعات) معرفي ميکند و در توضيح نحوه آشنايي احمدينژاد با وي مي نويسد: «احمدينژاد فرماندار خوي بود و مشايي عضو شوراي ويژة تأمين استان. اين آشنايي سبب گشت تا بعدها احمدينژاد شهردار به سبب شناختي کهاز سبک کار فرهنگي موفق او در کردستان داشت او را به سازمان فرهنگي_هنري شهرداري تهران فراخواند».
با اين حساب كاملاً روشن است كه در پس اين چهرة فرهنگي كابينة مرد هزار تير، يك شكنجهگر سفاك و بيرحم قرار دارد كه در آزمايشهاي متعدد شكنجهگري و كشتار بسيار هم موفق بودهاست.
يك وزير، يك شكنجهگر
احمدينژاد از نظر به كار گرفتن شكنجهگران در كارهاي اجرايي گوي سبقت را از همگنان خود ربودهاست. يكي از اين وزيران شكنجهگر، عبدالرضا مصري نام دارد. او در كابينة احمدينژاد به عنوان وزير رفاه و تأمين اجتماعي معرفي شدهاست. او در حالي بهاين سمت گمارده شد كه عضو «كميسيون اجتماعي مجلس شوراي اسلامي و نمايندة مردم كرمانشاه» بود.
در سوابق ومشاغل او آمدهاست: عبدالرضا مصري متولد 1335 در كرمانشاه فوق ليسانس مديريت در رشتة مديريت دارد. علاوه براين اقلام ديگري را هم براي سوابق تحصيلي او برشمردهاند. با توجه به نمونه «صادق كردان» وزير كشور احمدينژاد كه رسوايي مدرك دكتراي تقلبياش از آكسفور انگلستان لو رفت بايد به مدارك مصري هم با ديدهاحتياط نگاه كنيم. به هرحال در شرح تحصيلات او ميخوانيم:
_کارشناسي زمين شناسي دانشگاه تربيت معلم تهران 1369
_کارشناسي ارشد زمين شناسي تهران 1374
_دکترا زمين شناسي دانشگاه تربيت معلم تهران 1380
در مورد سوابق اشتغال مصري ميخوانيم كه قبل از رياست كميسيون اجتماعي مجلس بر كرسي مشاغل زير تكيه زدهاست:
_ناظر شوراي عالي توسعه صادرات غيرنفتي
_عضو شوراي عالي اشتغال
_معاون كميتهامداد امام خميني كشور
_مدير كل كميتهامداد امام خميني استان كرمانشاه
_مدير عامل گروه صنعتي غرب
_جانشين دادستان انقلاب اسلامي كردستان
_داديار دادسراي انقلاب اسلامي كرمانشاه
_مسئول تعاون سپاه پاسداران انقلاب اسلامي غرب كشور
_عضويت در شوراهاي اشتغال، برنامهريزي اجتماعي ورزش
_مشاور كميتهامداد در ستاد بيمه درماني
_عضو شوراي هماهنگي بيمههاي درماني استان
_مجري و طراح آئيننامه و دستورالعمل اجرايي پزشك خانواده براي اولين بار در كشور
_مدير نمونه كشور و دريافت لوح تقدير در جشنواره شهيد رجايي
_دريافت 38 لوح تقدير و افتخار از مسئولين كشور
انبوهاين مشاغل پر طنطنه چشممان را نگيرد. دليل اول تا به آخر دريافت 38لوح تقدير ايشان «جانشين دادستان انقلاب اسلامي كردستان»، « داديار دادسراي انقلاب اسلامي كرمانشاه»، «مسئول تعاون سپاه پاسداران انقلاب اسلامي غرب كشور» بودهاست. در واقع اين مشاغل بوده كه مبناي پستهاي بعدي شدهاند. او بايد در سمت جانشين دادستان انقلاب اسلامي كردستان» چند نفر را اعدام كرده باشد تا به كابينة «مهرپرور» مرد هزار تير راه يابد؟ معناي «داديار دادسراي انقلاب اسلامي» براي همة كساني كه دستي برآتش شكنجه و كشتار دارند بسيار روشن است. براي اين كه تنها بر اساس تحليل حرف نزده باشيم گزارش مربوط بهاو را كه يك زنداني از بند رسته نوشته عيناً نقل ميكنيم: «در كابينة پاسدار هزار تير احمدينژاد فردي وجود دارد به نام عبدالرضا مصري كه سمت وزارت رفاه و تأمين اجتماعي را دارا ميباشد. اين فرد از بازجويان و شكنجهگران سنگدل در زندان ديزلآباد بود. مصري همراه با نوريان رئيس زندان ديزلآباد و حاج بهرام و آخوندهاي مرتجعي چون محمدعلي پرتوي به شكنجه زندانيان اشتغال داشت. او در سالهاي 60_65 يعني زماني كه فلاحيان حاكم شرع در كرمانشاه بود بازجوي دادگاهانقلاب بود. مصري به قدري بيرحم بود كه نه تنها اسيران را شكنجه ميكرد كه خانوادههاي آنان نيز از دست او در امان نبودند. به مادر پير خود من كه با صدها مصيبت و درد براي ملاقاتم آمده بود به تمسخر گفته بود “فرزندت كوپنش تمام شده“ منظورش اين بود كه ميخواهد اعدامم كند. مادر من مدتها به تصور اين كه من كوپن در زندان ندارم و گرسنه ميباشم ناراحتي و زجر كشيده بود. او يك بازجوي رسمي بود و هنگام بازجويي و شكنجه معمولاً يك اوركت آمريكايي ميپوشيد و همراه فردي به نام دهنوي كه مأمور دادگاهانقلاب بود».
با اين تفاصيل روشن ميشود كه داديار دادسراي انقلاب و جانشين دادستان انقلاب بودن دوره موفقيتآميزي براي او بوده و مصري به خوبي آموختهاست كه در مشاغل رسمي سياسي نيز وظايفش را چگونه مانند رئيس خود، احمدينژاد، انجام دهد.
متكي: شكنجهگري كه تروريست و بعد وزير شد
منوچهر متكي وزير خارجه كابينه هزار تيران است. او از لو رفتهترين چماقداران، شكنجهگران و تروريستهايي است كه ساليان متمادي دست اندر كار قتل و جنايت بودهاست.
قبل از اين كه به معرفي سوابق او بپردازيم بهتر است او و مسئوليتهاي گذشتهاش را مختصري شرح دهيم.
منوچهر متكي متولد 1332، در بندر گز، است. او از دانشجويان انجمن اسلامي بود كه در دانشگاه بنگلور هند در رشته علوم اجتماعي درس ميخواند. با پيروزي انقلاب در سال1357 بهايران بازگشت و از نوچههاي احمد توكلي (وزير كار و نماينده مجلس و از مرتجعان به نامي كهاز همان آغاز شهره بود) گرديد. بنا به نوشته خودش در سال 1370 از دانشگاه تهران مدرك كارشناسي ارشد روابط بين الملل گرفت.
در سوابق شغلي او آمدهاست متكي وقتي بهايران بازگشت ابتدا به معلمي پرداخت سپس نماينده مجلس شد و از آنجا بهاستخدام وزارت امور خارجه درآمد. بعد سفير ايران در تركيه (1364تا68) و در سالهاي بعد(1373) سفير ايران در ژاپن شد.او در سالهاي در سال1368 مدير کل اروپا، معاون امور بين الملل، معاون حقوقي کنسولي و امور مجلس بود.
اما اگر بخواهيم واقعيت مشاغل او را ذكر كنيم خوب است به نشريه مجاهد (شماره267 24آبان64) استناد كنيم. در اين شماره نشريه ليستي حاوي نام 3771 تن از شكنجهگران و 576زندان از مجموعه زندانها و شكنجهگاههاي رژيم منتشر شدهاست.
در رديف شماره 3122 اين ليست نام منوچهر متكي آمدهاست. در آن ليست علاوه بر نماينده مجلس بودن اشاره شده كه وي پاسدار، عضو جوخهاعدام و شكنجهگر از بندرگز بودهاست. اما براي شناخت دقيقتر بهتر است به نامه يكي از نزديكان او به نام «محمدحسين متكي» كه در نشريه مجاهد763 (15شهريور84) به چاپ رسيده، اشاره كنيم. نويسنده كهاز بستگان متكي است و او را شخصاً ميشناسد دربارة او نوشتهاست: « من محمدحسين متكي رزمندة ارتش آزاديبخش ملي ايران هستم. از آنجا كه قرار است منوچهر متكي جنايتكار وزيرخارجة كابينة احمدينژاد شود و از آنجا كهاين مهرة پليد و جنايتكار نسبت خويشاوندي با من دارد، ميخواستم اطلاعاتي را در اختيار هموطنان عزيز قرار دهم. البته من از مواردي كه قبلاً گفته شده و همهاز آنها خبر دارند، مانند نقش منوچهر متكي در تروريسم خارج كشوري صحبت نميكنم و صرفاً از مواردي كه عمدتاً مربوط بهاولين سالهاي نشو و نماي اين گرگ درندهاست و شخصاً از آنها اطلاع دارم، حرف ميزنم.
منوچهر متكي متولد بندرگز در 45كيلو متري شهرستان گرگان از استان گلستان است. او تا قبل ازانقلاب 57 در هندوستان دانشجو بود و در مقطع انقلاب ضدسلطنتي بهايران آمد و تقريباً از همان ابتدا جذب دارودستههاي مرتجع شد. منوچهر متكي درفروردين سال 58 بهاتفاق آخوند اسماعيل جهانشاهي. هادي نبوي و عباس محمدي، حزب جمهوري اسلامي را در بندرگز تأسيس كردند. او در فاز سياسي سردمدار عناصر چماقدار واوباش حزب اللهي در بندرگز بود و بههمراه عباس محمدي كه فرمانده سپاه پاسداران بندرگز بود، درحمله وهجوم بههواداران مجاهدين و خانههاي آنها در بندرگز و بخشهاي تابعه نقش اصلي را داشت. منوچهر متكي همچنين با سخنرانيهايي كه در تجمعات بسيجيان و چماقداران در مساجد و در نماز جمعه بندرگز ميكرد، از عوامل اصلي تحريك و هدايت آنها بود. او در جريان بهاصطلاح انقلاب فرهنگي، در تصفيه و اخراج فرهنگيان و معلمين آگاه و هواداران مجاهدين در مدارس بندرگز و بخشهاي تابعه نقش تعيينكنندهيي داشت.
منوچهر متكي درسال 1360 بهعنوان نمايندة امامجمعة فاسدالاخلاق و جاني بندرگز، آخوند رباني، بهاتفاق احمد توكلي ( داديار وقت و وزير كارسابق) و يعقوب هاشمي يكي از فرماندهان سپاه پاسداران بهشهر جزء نفرات ثابت هيأت محاكمهكنندة هواداران مجاهدين در شهرهاي بندرگز، گلوگاه، كردكوي و بهشهر در دادگاهانقلاب بهشهر بود». در ادامهاين نامهافشاگرانه به برخي از جنايتهايي كه منوچهر متكي به صورت مستقيم دست داشتهاست اشاره شده: «منوچهر متكي در شكنجه و اعدام تعدادي از مجاهدين بهطور مستقيم شركت داشت. از جمله شخصاً مجاهد شهيد عليرضا آهنگري را مورد بازجويي و شكنجه قرار داد و در اعدام وي بههمراه پنج نفر ديگر از هواداران مجاهدين در يكي از باغهاي اطراف بندرگز شركت داشت. اين جنايتكار بهاتفاق همدستانش جسد مجاهد شهيد عليرضا آهنگري را بعد از اعدام پشت درِ خانة پدريش گذاشتند. وقتي پدر پير اين مجاهد شهيد با جسد غرقه بهخون پسرش روبهرو شد سكته كرده وكمتراز دوماه بعد فوت كرد.
_يك نمونة ديگر مربوط بهاواخر سال1360 بود كه منوچهر متكي شخصاً مجاهدشهيد حبيب ملك را كه معلم بود، مورد بازجويي وشكنجه قرار داد. بعد از اينكه حبيب پيشنهاد همكاري با مزدوران رژيم را رد كرد، منوچهر متكي گفت كه سزاي همكاري با منافقين اعدام است. سرانجام حبيب ملك را در پشت يك مرغداري نزديك دريا در بندرگز همراه با تعدادي ديگر از هواداران مجاهدين اعدام كردند .
_در يك مورد ديگر هنگامي كه خانوادة مجاهد شهيد محمدرضا ترابي كه دانشآموزي 16ساله بود از منوچهر متكي پرسيدند كه چرا فرزندمان را آزاد نميكنيد؟ در جوابشان ميگويد: «پسرتان منافق است، من از او خواستم توبهكند ولي او جواب داد امام (بخوانيد خميني دژخيم ) بايد توبهكند. بنابراين حق اوست كهاعدام شود». بعداز چند روز محمد رضا ترابي 16ساله را همراه چند مجاهد ديگر اعدام كردند.
_منوچهر متكي جنايتكار درسالهاي پس از 30خرداد 1360، همراه با همكاران جنايتكارش دهها نفر را در محوطة سپاه پاسداران، لب دريا، در جنگل، در زمينهاي كشاورزي و باغهاي اطراف شهرستان بندرگز اعدام كردند. همچنين بايستي يادآوري كنم كهاو يكي از كساني بود كه بعد از اعدام مجاهدين از دفن پيكر اين شهدا در قبرستانهاي عمومي جلوگيري ميكرد. در نتيجه خانوادههاي شهدا ناچار آنها را در باغچه خانة خودشان يا در باغ و جنگل دفن ميكردند. از جمله مجاهدين شهيد نبي ميرعابديني، صمد سراج، فردوس سراج، غلامرضا آهنگري، حبيب ملك و ساير شهدا كه بيش از 95درصد شهداي مجاهد خلق در آن مناطق را تشكيل ميدهند، در حياط منازل، در باغهاي اطراف و درجنگل دفن شدهاند.
_منوچهر متكي درموضع نمايندگي مجلس با استفادهاز تريبونهاي نمايش جمعه، مساجد و مراسم رسمي از كشتار هواداران مجاهدين فعالانه و بهصورت علني دفاع ميكرد.
دراوائل سال 1361 منوچهر متكي بهاتفاق عباس محمدي و يك آخوند از شهرستان كردكوي، گروهي بهنام سياه جامگان تأسيس كرده بود. اين جنايتكاران لباس سياه ميپوشيدند و شبانه با چند خودرو براي ايجاد رعب و وحشت و قتل و غارت بهخانههاي هواداران مجاهدين حمله ميكردند. آنها كار را بهجايي رساندند كه بعداز مدتي، بهدليل اعتراضات مردم وشكايت بهدادستاني تهران، كار اين گروه متوقف شد.
درسالهاي 60 و 61 منوچهر متكي جهت دستگيري هواداران فعال وشناختهشدة مجاهدين در بندرگز تيمهاي شكار تشكيل داده بود. اين تيمها درشهرهاي مختلف شمال مأموريت انجام ميدادند. محمد متكي (برادر منوچهر متكي ) هم در يكي از اين تيمها عضويت داشت».
هرچند محتويات اين نامه بهاندازه كافي گويا است تا وزير خارجه كابينة هزار تيران را بشناسيم اما بد نيست به يكي ديگر از جنبه هاي اقدامات او، اين بار در خارج كشور، يعني اقدامات تروريستي متكي اشاره كنيم.
متكي در سال1364 به عنوان سفير رژيم در تركيه منصوب شد. ولي كار اصلي او پشتيباني ازتيمهاي ترور و ايجاد تسهيلات با پوشش ديپلماتيك براي آنها بود. در آن ايام تيمهاي ترور رژيم در تركيه دست به ترور تعدادي از مخالفان زدند. به چند نمونهاز «تك زني»هاي آنان (اصطلاحي كه بين خودشان رايج بودهاست) اشاره ميكنيم:
_11خرداد1364 ترور سرهنگ بهروز شهورديلو در استانبول
_2دي1364 ترور سرهنگ عزيز مرادي در استانبول
_2 آبان 1365 ترور سرهنگ احمد حامد منفرد، در آنكارا
_10 آذر 1366 ترور جواد حائري يك مخالف رژيم در منزلش در استانبول
_3مرداد 1366 ترور محمد حسن منصوري و يكي از دوستانش در استانبول
_شهريور65 حمله به كنيسة يهوديان در استانبول
_قتل يك ديپلمات سعودي. روزنامه حريت چاپ تركيه در 6 خرداد 1368 گزارش داد يك گروه 14نفره هنگام نفوذ به خاك تركيهاز ايران براي انجام كار تروريستي دستگير شدند. رئيس اين گروه در قتل ديپلمات سعودي در آنكارا دست داشت.
علاوه براين عده تعدادي از شهروندان تركيه نيز قرباني «تك زني»هاي تيمهاي تروري شدند كه در پشت پرده همهشان متكي نقش اول را داشت. از جمله آنان ميتوان ا ز افراد زير نامبرد:
_31 ژانوية90 (11بهمن68): پرفسور معمر آكسوي رئيس جمعيت حقوقدانان تركيه و وكيل سابق مجلس تركيه مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
_16 اسفند 68: ترور چتين اِمَچ: روزنامهنگار ترك
فلاحيان وزير اطلاعات رژيم در سال71 در يك مصاحبه تلويزيوني با صراحت گفته بود: «ما رد پاي آنها (مخالفين رژيم) را در خارج نيز تعقيب ميکنيم. ما آنها را تحت نظر داريم و سال گذشته موفق شديم که ضربههاي سنگيني بهاعضاي برجسته آنها بزنيم» اين حرف شامل عملكرد گذشتة رژيم نبود. بلكه در سالهاي بعد از سفارت متكي نيز ادامه يافت. مثلاً در 14خرداد71 علي اكبر قرباني از اعضاي مجاهدين را در استانبول دزديده و بعد از شكنجههاي وحشيانه به شهادت رساندند.در 7بهمن1371 يك روزنامه نگار ترك به نام اوگور مومجو، و در 5ارديبهشت1372 يك روزنامه نگار ديگر به نام حكمت ستين ترور شدند. وزير داخله تركيه و همچنين پليس اين كشور بر دست داشتن يك گروه حزب الله كه در ايران آموزش ديده بودند و يك شبكه تروريستي رژيم در انجام اين ترورها تأكيد كردند.
منوچهر متكي در مدتي كه ظاهراً سفير بود، در كليه موارد تروريستي مسئوليت تهيه پاسپورت و ويزا و حل وفصل مسائل مربوط به تردد تروريستها را به عهده داشت. او همچنين مراكز پوششي، از قبيل چلوكبابي و آرايشگاه و دفتر فرهنگي براي استقرار تروريستها ايجاد ميكرد.
يك نمونه رسواكننده:
در آبان1367 تروريستهاي سفارت رژيم در استانبول مجاهدي را ربودند و پس از شكنجه قصد انتقالش بهايران را داشتند. اين فرد كهابوالحسن مجتهدزاده نام داشت موفق شد با استفادهاز يك موقعيت استثنايي از چنگال تروريستها فرار كند. اين فرار پردهاز چهرة متكي و ساير ديپلمات تروريستهاي سفارت آخوندي در استانبول برداشت. هنگامي كه پليس اتومبيل تروريستها را متوقف كرد( در حالي كه مجتهدزاده را در صندوق عقبش مخفي كرده بودند) كار به تيراندازي كشيده شد و نهايتاً پليس با زور صندوق عقب را باز كرد و ابوالحسن مجتهدزاده را كه سراسر بدنش را با چسب ضدآب بسته بودند، پيدا كرد.
مجتهدزاده در مصاحبههاي متعددي شركت كرد و به طور مفصل داستان آن چه را متكي و بقيه تروريستها برسرش آورده بودند توضيح داد. روزنامه هاي تركيه نيز گزارشهاي مشروحي در اين مورد منتشر كردند. مثلاً روزنامه ترجمان در گزارشي به نام «گزارش ترور، ستاد فرماندهي ناتو در تركيه زنگها را به صدا در آورد» نوشت: توجهات بهايران در گزارش ستاد فرماندهي ناتو. در دو سال اخير اقدامات تروريستي بين المللي رژيم تهران نسبت به قبل افزايش يافتهاست. بمبهاي ساعتي
سؤال روز در آنكارا: متكي از تركيه ميرود يا نه؟»
مجتهدزاده در اول اسفند84 در پارلمان اروپا شركت كرد و مقداري درباره دزديده شدن خودش توضيح داد. او گفت: « من در اكتبر 1988 در تردد به محل كارم سوار ماشين بودم كه 4 خودروي رژيم با ايجاد يك تصادف ساختگي جلوي مرا گرفتند و مرا ربودند. آنها مرا به زور در پشت يك ماشين انداختند و به يك خانهامن بردند. در آنجا با چسب نواري سراسر بدن مرا بستند و شروع به شكنجه كردند. بهاين شكنجه بهاصطلاح فوتبال ميگفتند. بعد از چند روز مرا به كنسولگري رژيم در استانبول بردند و در يك قفس آهني كمتر از يك متر مربع حبس كردند. در آنجا شكنجه من ادامه داشت و در يكي از همين روزها بود كه من منوچهر متكي سفير وقت رژيم در تركيه را ديدم كه به من گفت ميخواهي همسر و پسر كوچكت را كه در آن يكي اتاق زنداني هستند، بياوريم تا ببيني؟ متكي ادامه داد كهامروز عمرت تمام است. متكي را ساير مزدوران رژيم حاجي آقا صدا ميكردند».
ادامه دارد