کاظم مصطفوی
علیه شکنجه: جنگی که سالهاست شروع شده است
در این که علیه شکنجه و شکنجهگران باید مبارزه کرد کسی تردید ندارد. هرانسان آگاهی میداند هیچ نظامی، از جمله نظام شکنجه، رفتنی نیست مگر این که برآن شورید و با آن مبارزه کرد. اما به طور خاص نفی جنایتی به نام شکنجه، و به بیان عامتر حل مشکلی به نام حقوق بشر، در کشور ما رابطه ناگسستنی با حاکمیت آخوندها دارد. در بسیاری از کشورهای دیگر این معنا درست نیست. روشنفکران، سازمانهای حقوق بشری و یا گروههای سیاسی مبارزه میکنند برای تحقق حقوق بشر، یا توقف شکنجه یا محاکمه کسانی که ناقض حقوق بشر بودهاند. اما این مبارزه الزاماً به معنای نفی تمامیت رژیم حاکم نیست. در حالی که در ایران تحت سلطه آخوندها، مبارزه علیه شکنجه نمیتواند جدا از مبارزه برای سرنگونی رژیم باشد. از این رو سرنگونی رژیم و نظام شکنجه و جنایت آخوندی در دستور کار هر انسان آزادهیی است که «ایران بدون شکنجه و اعدام» را میخواهد. درک این رابطه، معیار صحیحی به ما میدهد تا علاوه بر تشخیص صداقت هرگروه، یا سازمان و فرد در پایبندی به حقوق بشر، عمق دعاوی را هم بسنجیم و تضمینهای عملی و مشخصی برای ساختن آینده بهتر داشته باشیم.
اندکی درنگ در این مقوله ما را به درک واقعیتری از اهمیت مبارزه برای نفی شکنجه میرساند.
تفکر ارتجاع مذهبی، به ویژه از نوع ولایت فقیهی آن، با نفی هویت انسانی رابطه مستقیم دارد. مصباح یزدی به درستی گفته است: «درحکومت اسلامی، طبق تئوری ولایت فقیه، مردم نیستند که به حکومت مشروعیت میدهند، مردم فقط حمایت از حکومت را اجرا میکنند»(روزنامه رسالت، 6دی69) با این دید از حکومت و مذهب و مردم بسیار طبیعی است که همین جانور، جای دیگر، بیهیچ شرم و حیایی بگوید: «اگر کسی به شما گفت من قرائت جدیدی از اسلام دارم، توی دهنش بکوبید.»(خبرگزاری رویتر، 28شهریور78)
درندگیهای غیرقابل باور و مافوق تصوری هم که از رژیم آخوندی شاهد بودهایم قبل از هرچیز ناشی از ذات این تفکر است.
ذکر دو سه نمونه از عملکرد این نوع برداشت از حکومت و قدرت بیمناسبت نیست.
نمونه اول:
سال1360 سال خونینی در زندانها و شکنجهگاههای رژیم آخوندی است. بعد از 30خرداد60 خمینی هیچ حد و مرزی را در شقاوت و دنائت باقی نگذاشت. خلفای او، که همان شکنجهگران وحشیاش بودند، هرچه که در چنته داشتند به کار گرفتند تا شاید مقاومت زندانیان مجاهد و مبارز را در هم بشکنند. خمینی با کینهورزی نسبت به مخالفان خود علاوه بردستور شکنجه آنان، فتوا داد که از خون محکومان به اعدام برای پاسدارانی که در جبههها و «درگیریهای خیابانی» نیاز به خون دارند استفاده کنند. در نظر اول غیر قابل باور است. اما سندی را که در همین جا ملاحظه میکنید بسیار گویا است. سند از دادستان کل به اصطلاح انقلاب اسلامی به دادستانهای انقلاب استان و شهرستانهاست.
در این سند میخوانیم:
«برابر اعلام و درخواست سپاه پاسداران، در مواقعی که برادران پاسدار در جریان درگیریهای خیابانی و جبهه جنگ زخمی و به بیمارستان اعزام میشوند و نیاز فوری به تزریق خون دارند، به علل نداشتن خون و عدم امکان فوری به تهیه خون منتهی به فوت مجروح میگردد لذا برای رفع این مشکل دستور فرمایید به طور محرمانه افرادی که محکوم به اعدام شده و اجرای حکم درباره آنان بلادرنگ باید اجرا گردد قبل از اجرای حکم صادره توسط مأمورین پزشکی که مورد اعتماد باشند خون محکومین را به وسیله سرنگ به ظروف مخصوص منتقل و به نزدیکترین بهداری و یا بانک خون محل تحویل دارند تا در اولین فرصت ضروری مورد استفاده برادران پاسدار که زخمی میشوند قرار گیرد
یادآور میشود از جهت این که نسبت به این اقدام اشکال شرعی برآن تصور نگردد چگونگی از محضر مبارک ولایت فقیه امام خمینی رهبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی مد ظل العالی استفتاء گردید و اعلام فرمودند اشکال شرعی ندارد».
هرچند خود سند به اندازه کافی تکاندهنده است اما اشاره به دو نکته خالی از فایده نیست.
اول این که سند تاریخ 10مهر60 را دارد. دهه اول مهرماه60 روزهای بسیار حساسی بودند. در این ایام مجاهدان پاکباز به خیابانها آمده و با تظاهرات مسلحانه خود شعار «مرگ برخمینی» را به میان مردم بردند. البته شکستن بت خمینی و دیکتاتوری ارتجاع بهایی سنگین میطلبید. جوخههای تیرباران در زندانهای اوین به راه افتاد و در دستههای 50 و 60 و 70نفره دستگیرشدگان خیابانی را بدون محاکمه تیرباران کردند. پاسداران به قدری وحشی و افسارگسیخته شده بودند که حتی همکاران خودشان را، که اشتباهاً دستگیر شده بود، در همان خیابان تیرباران میکردند. در همین ایام بود که آخوند محمدی گیلانی بالصراحه گفت: «اینها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه میکنند دستگیر شوند و در کنار دیوار همان جا آنها را گلوله بزنند. از نظراصول فقهی لازم نیست به محاکم صالحه بیاورند»(روزنامه کیهان 29شهریور60) و درست یک روز پس از صدور این حکم دادستانی بود که رفسنجانی گفت: «برطبق فرامین الهی 4حکم براینها(مجاهدین) لازمالاجرا است: 1ـ کشته شوند 2ـ به دار کشیده شوند 3ـ دست و پایشان قطع شود 4ـ اینها از جامعه جدا بشوند...» و بعد هم تأکید کرد: «اگر آن روز(منظور اوائل انقلاب است) 200نفر از اینها را میگرفتیم و اعدامشان میکردیم امروز این قدر نمیشد. اگر امروز با قاطعیت در مقابل این گروهکهای مسلح منافق و عمال آمریکا و شوروی نایستیم، سه سال دیگر به جای 1000نفر اعدام باید چندین هزار نفر را اعدام بکنیم»( روزنامه اطلاعات 11مهر60)
در حکم دادستانی تصریح شده خونکشی «به صورت محرمانه» از زندانیان انجام گیرد. اما این جنایت به قدری شایع و تکرار میشود که چندی بعد با یک واژگونهگویی آخوندی سر از روزنامههای خود رژیم در میآورد.
در سند دیگری که در زیر همین سند خونکشی آمده به واقعیت تلخ دیگری میرسیم.
سند از روزنامههای خود رژیم است. در آن جلادان زندان عادلآباد شیراز مدعی شدهاند این خود زندانیان در بند هستند که خون خودشان را به «رزمندگان جبهه» اهدا کرده اند!
اما واقعیت این است که با همین حکم خمینی، جلادان به قدری خون امثال مجاهد خلق حسین جعفر خادم را در دزفول میکشند که همبندانش در گزارش خود نوشتهاند: «پس از تیرباران گویی خونی در بدن نداشت» و درگزارشهای زندانهای اهواز میخوانیم: «در طول 45روز سه بار به سلول ما سرزدند و هر سه بار با کیسه های مخصوص خون و سرنگ و لوله آمدند و بعد کیسهها را پر از خون کردند و برگشتند»(کتاب قهرمانان در زنجیر صفحه 175)
نکته مهم دیگر «یادآوری»یی است که در انتهای این سند آمده است: «یادآور میشود از جهت این که نسبت به این اقدام اشکال شرعی برآن تصور نگردد چگونگی از محضر مبارک ولایت فقیه امام خمینی رهبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی مد ظل العالی استفتاء گردید و اعلام فرمودند اشکال شرعی ندارد». با این تصریح کاملاً روشن میشود که تمام فتنهها در زیر عمامه دجال فریبکار است. همان کسی که در سالهای پس از مرگش سعی میکنند با فریبکاری تمام از او یک عارف و زاهد ارائه کنند. این کوششها در راستای مالهکشیدن برروی چهره تیزدندانی بیرحم و شقی است که خود خونریزترین«خلیفه» و «سلطان» رژیمش بوده است. از او نقل میکنند که درباره شکنجهگران ساواک گفته است: «ما با همین اشخاصی که این طور شکنجه کردند، این طور آدم کشتند، ما سفارش کردیم که در حبسها حتی به (آنها) یک کلمه درشت نگویند»(سخنرانی خمینی، 25اردیبهشت58ـ صحیفه خمینی جلد7صفحه310) در حالی که همه میدانند خمینی اولین کس بود که بر ریختن خون مجاهدان فتوا داد و حتی بر عدم رعایت حرمت مال و ناموس آنها تأکید کرد. او چنان مست باده قدرت بادآورده بود که در حفظ آن از انجام هیچ جنایت و جعل هیچ دروغ و دغلی ابا نداشت.
سال67 برای رژیم، پس از سالها سرکوب و اعدام و شکنجه و استمرار یک جنگ 8ساله خانمانسوز و ضدمیهنی، تعیینکننده بود. دجال مردمفریبی که میگفت تا خشت آخر خانههای تهران هم مقاومت میکند، با هزینهیی گزاف از جیب مردم و میهن از وعدههایش در رساندن سربازانش از طریق کربلا به قدس سرخورد و بالاخره مجبور شد جام زهر آتش بس را به سر بکشد.
در هر نظام حکومتی دیگر، این شکست حداقل به تغییر دولت منتهی میشد. دولت جدید مجبور بود حداقلهای حقوق شهروندی را، که در دوران جنگ نقض، و یا بالاجبار نفی، کرده است، به رسمیت بشناسد. نهادهای سرکوبگری همچون سپاه باید منحل میشد. و بهانهیی برای نگهداری آن همه زندانی سیاسی وجود نداشت. اما خمینی راهی خلاف را برگزید.
نه تنها هیچ توضیحی به مردم برای اصرارهای کینجویانهاش براستمرار یک جنگ پوچ وبی ثمر نداد، و نه تنها دلیل «سرکشیدن جام زهر» را به زبان نیاورد، که در کمال شقاوت و سنگدلی حکمی در مورد قتلعام زندانیان سیاسی صادر کرد که در تاریخ شکنجه و جنایتهای مشابه ضدبشری بیسابقه است. نمونه این حکم را در هیچ کجای جهان امروز نمیتوان یافت. او در نامه بدون تاریخش نوشته است:
«بسماللهالرحمنالرحیم
از آنجا که منافقین خائن به هیچوجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه میگویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کردهاند، و با توجه به محارببودن آنها ...، کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سرموضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند محارب و محکوم به اعدام میباشند» و چند سطر بعد با شقاوتی که فقط از او برمیآید اضافه میکند: «رحم بر محاربین سادهاندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمائید، آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند [اشداء علی الکفار] باشند. تردید در مسائل قضائی اسلام انقلابی نادیدهگرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد. والسلام. - روحالله الموسوی الخمینی »
نامه کوتاه و گویا است؛ و نیازی به توضیح و شرح و بسط ندارد. بربریت نهفته در تک تک کلمات آن به حدی است که حتی گرگزادگانی همچون احمد خمینی یا موسوی اردبیلی (که در آن زمان ریاست قوه قضائیه را به عهده داشت) جا میزنند. احمد در نامهیی به خمینی مینویسد: «پدر بزرگوار حضرت امام مدظله العالی پس از عرض سلام، آیتالله موسوی اردبیلی در مورد حکم اخیر حضرتعالی درباره منافقین ابهاماتی داشتهاند که تلفنی در سه سؤال مطرح کرد
1- آیا این حکم مربوط به آنهاست که در زندانها بودهاند و محاکمه شدهاند و محکوم به اعدام گشتهاند ولی تغییر موضع ندادهاند و هنوز هم حکم در مورد آنها اجرا نشده است، یا آنهایی که حتی محاکمه هم نشدهاند محکوم به اعدامند؟
2- آیا منافقین که محکوم به زندان محدود شدهاند و مقداری از زندانشان را هم کشیدهاند ولی بر سرموضع نفاق میباشند محکوم به اعدام میباشند؟
3-در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پروندههای منافقینی که در شهرستانهایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود میتوانند مستقلاً عمل کنند؟
فرزند شما، احمد»
و خمینی زیر همان نامه مینویسد: «بسمهتعالی در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است، سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید، در مورد رسیدگی به وضع پروندهها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.روحالله»
و این چنین بود که بیش از 30هزار زندانی سیاسی به دار آویخته شدند؛ چرا که خمینی گفته بود: « رحم بر محاربین سادهاندیشی است»
به راستی برای تحقق حقوق بشر و نفی شکنجه و تیرباران در چنین نظامی چه میتوان کرد؟ جز این که اولین قدم واقعی، و راه عملی را سرنگونی تمام عیار آن بدانیم؟
نمونه سوم:
بعد از قتل عام زندانیان عدهیی سعی کردند که وانمود کنند این خباثت اگر هم از خمینی بوده بعد از او دیگر موضوعیتی ندارد. آنان سادهاندیشانه به کسانی، از قبیل آخوند خاتمی، چشم امید بستند. غافل از این که ولی فقیه دوم آن چنان شقاوتی از خود نشان میدهد که روی «خلیفه اول نظام» سفید خواهد شد. هنوز چند سالی از مرگ خمینی نگذشته بود که قتلهای زنجیرهیی اتفاق افتاد.
رسوایی قتلهای زنجیرهیی را همگان در جریان هستند. شرح کشاف آن، در این مجال اندک، میسر نیست. اما به مناسبت بحث، ناگزیر به یادآوری هستیم:
در پائیز1377 با قتل فجیع داریوش فروهر و همسرش پروانه اسکندری پرده از یکی از سیاهترین جنایتهای وزارت اطلاعات آخوندی برداشته شد. روز 12آذر1377 محمد مختاری و شش روز بعد 18آذر محمد جعفر پوینده، که هردو از نویسندگان شناخته شده و متعهد بودند، ناپدید شدند. جسد محمد مختاری یک روز بعد در پزشکی قانونی مورد شناسایی قرارگرفت، و جسد محمد جعفر پوینده در روز 19آذر در بادامک شهریار پیدا شد. در همین ایام جسد مجید شریف، نویسنده و مترجم که از آخوندها اماننامه هم گرفته و از خارج کشور به ایران بازگشته بود پیدا شد. به دنبال این کشتار لیست سیاهی منتشر شد که در آن نام 178نفر از نویسندگان برای قتلهای بعدی آمده بود.
در ادامه همین رسوایی، روشن شد قربانیان تنها نویسندگان شناخته شدهیی همچون مختاری و پوینده نبودهاند. در سال72 دکتر عباس زریاب خویی براثر فشارهای سنگین امنیتی درگذشت. احمد میرعلایی در سال74 با تزریق الکل دچار ایست قلبی شد و فوت کرد. سال بعد غفار حسینی مترجم دیگری، که مثل مجید شریف با گرفتن اماننامه از آخوندها از خارج کشور بازگشته بود، به صورتی مشکوک درگذشت و بعد از او جنازه احمد تفضلی، مترجم، در حالی که با دیلم سرش را شکافته بودند، پیدا شد. همچنین لو رفت که در سال75 توطئه کشتار 21تن از نویسندگان از طریق انداختن اتوبوسشان به دره در جریان سفر به ارمنستان درکار بوده است. سال76 جسد یک فعال شناخته شده امور فرهنگی ابراهیم زالزاده پیدا شد. در سال بعد دو شاعر و نویسنده خراسانی به نامهای رضا ضیایینیا، 42ساله و هادی تقیزاده، 52ساله به قتل رسیدند. در همین قضایا و در کمال ناباوری همگانی پای قتل احمد خمینی و پزشک مخصوصش، دکتر جمشید پرتوی به میان آمد. در زاهدان شمسالدین کیانی، یک طلبه جوان سنی، پس از شکنجه و سوزانده شدن بهقتل رسید. دکتر احمد صیاد در چاهبهار، ملامحمد ربیعی از روحانیون برجسته کرد در کرمانشاه و امامجمعه اهلسنت کرمانشاه و فاروق فرساد، محقق سنی مذهب سنندجی ازجمله قربانیان دیگر این قتلها بودهاند.
روزنامه سلام(2خرداد77) تعداد قربانیان قتلها را بیش از 70نفر اعلام کرد. اما روزنامه حکومتی «آفتاب امروز» نوشت: «در دهه گذشته بهطور متوسط در هر ماه یک نفر بهقتل رسیده است». بهاین ترتیب تلویحاً سعی داشتند آمار قتلهای زنجیرهیی را به 120نفر محدود کند. (کتاب «پرونده بیفرجام قتلهای زنجیرهیی» نوشته نادر رفیعینژاد)
قتلهای زنجیرهیی فضاحتی بود که جهانی را تکان داد. و شگفتا که شروع افشای آن هم توسط خودشان بود. اما خامنهای به میدان آمد و با شیادی تمام به پشتیبانی از شکنجهگران پرداخت و گفت: «حالا یک اتفاقی افتاده است، چند نفر اونجا یک جرمی را مرتکب شدند، برای خاطر اونها یک عدهیی دارند از اصل وزارت اطلاعات میخواهند انتقام بگیرند» و به جای این که قاتلان و شکنجهگران وزارتی را مورد مؤاخذه قرار دهد با کمال وقاحت گفت: «درباره این قضیه ما که وزارت اطلاعات پیشقدم شد و مطلب را بیان کرد ببینید چه جنجالی بهراه میاندازند. انگاری که وزارت اطلاعات جمهوریاسلامی یک مجرمی است در قبال دهها سازمانهای جاسوسی پاک و نورانی، و پاکدامن» (سخنرانی خامنهای در نماز جمعه ـ دیماه77)
به این ترتیب خامنهای آب پاکی را برروی دست همه ریخت و اثبات کرد که شقیتر از خلیفهیی است که مورد نظر خمینی بود. زیرا علاوه برآن که دست میبرد و حد میزند و رجم میکند، در طلبکاری از مردم هم هیچ چیز کم از خود خمینی ندارد.
به هرحال هرسه نمونه که شمهیی از آنها را یاد کردیم، اثبات میکنند که قدم اول و ضروری تحقق حقوق بشر و نفی شکنجه و اعدام در رژیم آخوندی نفی تمام عیار نظام حاکم است. یعنی جنگی همه جانبه، اعم از سیاسی و ایدئولوژیک و نظامی و تبلیغاتی برای سرنگونی مشتی وحشی از غار قرون درآمده و به حاکمیت رسیده در کار است. یک جنبه این مبارزه پیرامون افشای نقض حقوق بشر و علیه شکنجه و تیرباران میباشد. مبارزهیی البته دشوار، با موانع بسیار ناشناخته و در عین حال حساس. آن چنان که به غیر از مقاومت ایران، هیچ سازمان یا گروه دیگری به صورت واقعی و عملی، نتوانسته این مبارزه را آغاز کند، سازمان و استمرار دهد.
اما خوشبختانه مقاومتی که سخنگوی واقعی شکنجهشدگان است، این مبارزه دشوار را سالهای متمادی است آغاز کرده است.
این جنگ از سال60 آغاز شد. وقتی که رهبر مقاومت در اولین مصاحبههایش با خبرنگاران تلویزیونها، رادیوها و مطبوعات، بهافشای نقض حقوق بشر در ایران و اعدامهای وحشیانه توسط رژیم خمینی پرداخت. از همان سالها، انبوهی اسناد و مدارک و شهادتنامه و گزارشهای گوناگون از شکنجهگاهها و انواع شکنجهها و لیستهای متعدد اسامی و مشخصات شکنجهگران گردآوری شد و به اشکال مختلف به اطلاع مجامع بینالمللی و نهادهای حقوق بشری رسید. اسناد به قدری تکان دهنده بودند که کسی یارای انکارش را نداشت. تلویزیون ایتالیا در سال61(1982) برخلاف روال معمول هرسالهاش که محبوبترین چهرههای سال را معرفی میکرد به معرفی چهرههای منفور بینالمللی پرداخت و خمینی را به عنوان منفورترین چهره سال1982 معرفی کرد. در همان سال بود که یک خانم آزاده ایتالیایی تحت تأثیر افشاگریهای هواداران مجاهدین در مورد جنایتهای خمینی در برخورد با کودکان و نونهالان مجاهد بهعنوان اعتراض خود را بهآتشکشید. عاقبت پس از سه سال فعالیت مستمر در 17آذر64 مقاومت ایران موفق شد اولین قطعنامه محکومیت رژیم در مورد نقض حقوق بشر را در مجمع عمومی ملل متحد به دست بیاورد. ضربه به اندازهیی کارآ بود که خمینی خودش به صحنه آمد و گفت: «نسبت میدن بهایران که در حبسهاش کشتار شده، چه شده. دلیلتون چیه؟ منافقین گفتهاند». وزارت خارجه رژیم هم در اطلاعیهیی اعلام کرد: «قطعنامه مبتنی برگزارش مخدوش و نادرست است که با استفاده از منابع تبلیغاتی گروههای تروریستی و بهمنظور فریب افکار عمومی جهانی تهیه گردیده، کاملاً بیپایه و اساس است». اما نبرد، نبردی وقفهناپذیر بود. نه رژیم از کشتار و شکنجه کوتاه میآمد و نه مقاومت ایران میتوانست لحظهیی در انجام مسئولیت خود تردید کند.
در چنین وضعیتی جنگ علیه اعدام و شکنجه زندانیان سیاسی اوج بیشتری گرفت. مقاومت ایران با تمام قوا به صحنه شتافت تا «افکار عمومی» در سطح بینالمللی بیدار شود. و جهان بداند چه برسر این میهن آمده و فرزندان این خاک با چه پاکبازی بیدریغی در راه آزادی و حرمت انسان جنگیدهاند.
خون عُشــّاق نخفته ست و نخُسبد به جهان!
در سال۶۹ سازمان ملل نمایندهیی برای رسیدگی و تهیه گزارش وضعیت حقوق بشر از زندانهای رژیم آخوندی به ایران اعزام کرد. پیش از او آندره آگیلار، به عنوان نماینده ویژه ملل متحد در زمینه مسائل حقوق بشر در ایران، هیچگاه نتوانسته بود پایش را به ایران برساند. اما این بار در کادر یک توافق زشت برای مخفی نگاهداشتن جنایتهایی که کتمانشان دیگر امکانپذیر نبود گالیندوپل راهی ایران شد و از اوین دیدن کرد. در گزارش یک زندانی که در آن زمان در زندان بوده است میخوانیم: «پیش از آمدن گالیندوپل وزارت اطلاعات رژیم دستهدسته بچهها را به محل ۲۰۹ (محل اعدامهای سال۶۷) برده و تک به تک برخورد کردند. وانمود میکردند دارند مقدمات آزادی گروهی زندانیان را فراهم میکنند. به بعضیها هم صراحتاً میگفتند: :”میخواهیم آزادتان کنیم به خانوادهتان بگویید سند آماده کنند”. دادیار زندان (دژخیم ناصریان) به بند آمد وگفت بهزودی همهتان را آزاد میکنیم. اما پس از رفتن گالیندوپل خبری از آزادی نشد. تا اینکه پس از گزارش وی، موج اعتراضی را که سازمان علیه او و گزارشش به راه انداخت، شنیدیم». به این ترتیب گالیندوپل گزارشی بسیار مغرضانه و سراپا دروغ و تحریف ارائه کرد که هدفش امتیاز دادن به رفسنجانی بود. کسی که در آن زمان برکرسی ریاست جمهوری رژیم تکیه زده بود و بسیاری سعی داشتند در کادر مماشات با رژیم، او را «سردار سازندگی» جا بیندازند. گزارش گالیندوپل به قدری به شکنجهگران چسبید که لاجوردی در پیام تبریکش به ولایتی وزیر خارجه وقت رژیم نوشت: «یکبار دیگر تشعشع درخشان خورشید انقلاب اسلامی از پشت ابرهای تیره دنیای استکبار آشکار گردید، چرا که سالیان متمادی فعالیتهای نورانی و بشردوستانه فرزندان دلیر انقلاب اسلامی در مسئولیت اداره زندانها آماج گلولههای افترا و تهمت ناجوانمردانه ضدانقلابیون داخل و خارج و حامیان سادهلوح آنان قرار گرفته بود و این ایثارگران مخلص با شکیبایی تمام و سینهیی فراخ رسالت انقلابی خود را ایفا و به اصلاح و تربیت مجرمین، مجاهدتی پیوسته را دنبال میکردند. تا این که با درایت و دیپلوماسی سالم و اسلامی آن برادر بزرگوار، گوشه ناچیزی از حرکت انسانساز این مجاهدان در سمت زندانبانی بر گستره جهان پرتو افکند. این جانب با کمال خرسندی مراتب قدردانی و تشکر خود و برادران عزیز و همکارم را به آن جناب اعلام میدارم».
همچنین رفسنجانی پس از این گزارش دست خود را آن چنان باز دید که فرمان ترور دکتر کاظم رجوی را امضا کرد.
او سرداری فرهیخته و پاکباز بود که با درایت کامل هم پایههای علمی لازم و شناختهشدگی بینالمللی را داشت و هم از تجربه و تبحری فراوان در کارش برخوردار بود. دکتر کاظم رجوی عهد بسته بود که تاریخ حقوق بشر را با خون خودش بنویسد و یادش یاد باد که چه جانانه و پربرکت نوشت. عاقبت به خاطر کوششهای افشاگرانهاش به دست تروریستهای آخوندها در ژنو، یعنی محل اروپایی سازمان ملل، به شهادت رسید و جان در ره جانان نهاد.
گزارش گالیندو پل وجهی تلخ و دردناک از یک جنگ بزرگ برای حقوق بشر و حفظ دستاوردهای انسانی بود. بناگزیر نبرد به رغم «خیانت در بالا» نمیتوانست توقف پذیرد. افشاگری بینالمللی گستردهیی انجام شد. به طوری که دبیرکل ملل متحد اعلام کرد: «نظر گالیندوپل نظر نماینده کمیسیون حقوقبشر است و او ملل متحد را نمایندگی نمیکند». سال بعد گزارش گالیندوپل موارد بیشتری از نقض حقوق بشر را توسط رژیم آخوندی افشا میکرد. جا دارد در همین جا از برخورد شجاعانه شادروان دکتر یحیی نظیری یاد کنیم که در زندان با گالیندوپل ملاقات کرد و با صراحت تمام نسبت به شکنجهها و جنایتهای ضدبشری آخوندها در زندانها با او گفتگو کرد. چیزی که در گزارش گالیندوپل منعکس شد در سالهای بعد پروفسور کاپیتورن مسئولیت گالیندوپل را به عهده گرفت و گزارشهای متعددی درباره نقض حقوق بشر در ایران منتشر کرد. مثلاً در یک گزارش میاندورهیی به مجمع عمومی سازمان ملل متحد که موارد اول ژانویه تا 15اوت سال2000 را دربرمیگیرد، نوشت: «زندانها بیش از ظرفیت شلوغ، اعدامها بهطرز مشکوکی زیاد و شکنجه بهبدویترین شکل ادامه دارد» کاپیتورن تصریح کرد: «زندانها بهنحو گستردهیی بیش از ظرفیت شلوغاند و اعدامها بهطرز مشکوکی زیاد میباشند. شواهد حاکی از استفاده از شکنجه توسط نیروهای مجری قانون که معمولاً در مراکز بازداشت غیرقانونی صورت میگیرد، بهصورت یک موضوع علنی درآمده است».(نشریه مجاهد شماره519- 3آبان79)
به نقل از نشریه مجاهد شماره ۸۹۳