تقدیم به برادرانم در آلبانی
که هر یک سوگندی هستند در استواری و وفا
کاظم مصطفوی
مرا بنویس!
من از دودمان عاشقانم
نام مرا بنویس!
عاشقان؛
همیشه مهربانترین عاصیان بودهاند.
من با آبروی کلام در افقها گره خوردهام
و بی آنکه بترسم از حادثهٴ مقدر
عاشق تندباد آتشها بودهام
و سوختهام با عاشقان.
مرا بنویس!
من آن آتشفشان بودهام
که گدازههای جاریاش در خیابانها
به آتش کشیده نام و عکس هر بت را
مرا به نام تبارم،
به نام عشق، صدا کن!
من پیدا شده روزهای گمگشتیام
با شال و کلاه و عینکی از اندوه
گمشده در مه غلیظ تردیدها
و آن شبها که به شما رسیدهام،
در محفل عاشقان رقصیدهام.
نام مرا بنویس!
نام مرا بنویس بر پیشانی آن آسمان دور
که ذهن سبز پرندگانش را
پروازهای سرخ رنگین کرده است.
ستارگان دنبالهام هستند
و رنگین کمانها همیشه بعد از بارانها و سیلابها
سراغم را از ابرها گرفتهاند.
مرا بخوان!
بر پرچم آن صف
که یک سویش صد هزار تیرک اعدام است
و پیش رو زمینی دارد که کودکان گرسنه نمیخوابند.
نام مرا بنویس بر آن رود روان
که رو به دریایی دارد با سواحل ناپیدا
و نهنگانش
در ژرفای تمام اقیانوسها خانه دارند.
من دورم، نزدیکم و هرجا که نگاه کنی
این منم که نوشتهام
نام بلند آرزو را
بر رود و کوه و درخت
مرا بخوان!
مرا بنویس!
مرا بشنو!
مرا به نام!
من فردایم، سپیدهام، روز در راهم
می رسم از میان حادثه
می درخشم چون تو!
۱۷آبان ۹۶