در حالی که سفیر آمریکا در دمشق، بهرغم مخالفت دولت سوریه، به میان تظاهرات مردمی در وسط شهر میرود تا به قول خودش، از نزدیک شاهد تظاهرات مسالمتآمیز مردم و نحوه برخورد نیروهای دولتی با آن باشد، سفیر آمریکا در بغداد، پس از مدتها قر و غمزه دیپلوماتیک و سکوتهای علامت سردرگمی و بیتصمیمی، سرانجام (لابد به اشاره وزارتخانه مربوطه) به حرف آمد و برای ”حل مسأله اشرف“ به کمک دیکتاتور جدید عراق و اربابان آخوندش در تهران شتافت تا به مجاهدان اشرف توصیه کند که سازمانشان را منحل و از سازمان مللمتحد تقاضای پناهندگی کنند و عجالتاً هم محل سکونتشان را وابگذارند و به جایی ”اندکی دورتر از مرز ایران“ بروند!
****
تقلای آرزومندانه ولی بیحاصل یک خدمتگزار- دکتر منوچهر هزارخانی
کارشکنی دولت عراق در کار کمیساریای پناهندگان مللمتحد برای تکمیل پرونده پناهجویان اشرف، شکل تازهیی از همان محتوای کهنه شانتاژ یا گروگانگیری است که لابد در فرهنگ اصطلاحات حزبالدعوه مالکی به آن میگویند ”حیله جنگی“.
قضیه از این قرار است: نماینده کمیساریا باید با تکتک ساکنان اشرف بهطور جداگانه و بدون حضور شخص ثالث مصاحبه کند. این مصاحبه باید در یک ”محل بیطرف“ ـ یعنی نه در محل استقرار اشرفیها، نه در محل استقرار نیروهای عراقی انجام شود؛ چنین محلی قاعدتاً همان مقر نمایندگی کمیساریاست. اما مقر نمایندگی کمیساریا در بغداد است و رفتوآمد تکتک پناهجویانی که سالهاست در محاصرهاند و حق خروج از اشرف را ندارند به آن جا مشکل لاینحلی است. چرا؟ چون این نقلوانتقال باید ”تحت حفاظت“ نیروهایی صورت گیرد که به تجربه ثابت کردهاند که به اسیر کردن یا کشتن اشرفیان بیشتر اشتیاق دارند تا به حفاظتشان. کمیساریا گفته است که برای پرهیز از این مشکل، اگر محلی در نزدیکی اشرف برای این مصاحبه آماده شود، نمایندهاش حاضر است در آن جا کارش را انجام دهد. اما ”دولت قانون“ قبول نمیکند و اصرار دارد که افراد برای مصاحبه به بغداد برده شوند. اشرفیها تضمین رسمی خواستهاند که صحیح و سالم به محل مصاحبه برده و بعد به اشرف برگردانده شوند. اما مالکی این را هم نمیپذیرد و به صراحت میگوید که برگشتی در کار نخواهد بود، چون اشرف باید تعطیل شود، بنابراین مصاحبه شدگان به جاهای دیگری فرستاده خواهند شد. اشرفیها هم این زورگویی را نمیپذیرند و خواستار تضمین حفاظتشان از طرف مللمتحد شدهاند.
این، گزارشی فشرده از بنبستی است که ”دولت قانون“ به بهانه اعمال حاکمیتی که هدیه گروگانگیری مدرن و مورد تأیید کلیددار تروریسم در جهان است، به وجود آورده است.
از خلال این کار شکنیها، گربه رقصانیها و خط ونشان کشیدنهای مکرر و جنجالی مالکی، باید هدفی را جستجو کرد که این مانورها برای رسیدن به آن صورت میگیرند. این هدف، به گمان من، چیز تازهیی نیست همان هدفی است که عالیجناب باتلر، نماینده ویژه آمریکا برای ”حل مسأله اشرف“ در سابق در پی رسیدن به آن بود، ولی ناکام ماند: متلاشی کردن تشکیلات مجاهدین. او میخواست یک راهحل ابلهانه، یعنی اعلام انحلال داوطلبانه این تشکیلات توسط خود ساکنان اشرف، را به آنها بقبولاند، که نتوانست و مجبور به ترک میدان شد (شاید اگر قبلاً با همتای نظامیش، ـ که ۷سال پیشتر میخواست یک ”تسلیم نامه داوطلبانه“ از اشرفیها بگیرد و نتوانست ـ مشورت میکرد ”تنها راه نجات“ ش را این طور بیدنده و ترمز ارائه نمیکرد). حالا مالکی قصد دارد همان هدف را، نه بهطور ”داوطلبانه“، بلکه بهزور به مجاهدین تحمیل کند: از طریق ”اتمیزه“ کردن تشکیلات آنها، به قصد تحویل دادن عدهیی به رژیم آخوندی و پراکندن بقیه افراد در زندانهای عراق (یا اگر جنجالی بهپاشد، فرستادنشان به جاهای دیگر). قاعدتاً مالکی باید قانع شده باشد که موفقیت در متلاشی کردن یک سازمان ”نامطلوب“ و ”مزاحم“ (هم برای ارباب بیمروت دنیا و هم برای اسلام عزیز) نفع دنیا و آخرت را یکجا برایش به ارمغان خواهد آورد. اما باید مطمئن باشد که این آرزو، هم به دل خودش خواهد ماند، هم به دل اسپانسرهایش. شما فکر میکنید پشتیبانان اشرف بیش از ۲۰۰روز است که در مقابل مقر اروپایی مللمتحد خیمه زدهاند و هر روز فریاد دادخواهی سر میدهند. برای اینکه در نهایت تسلیم گماشته بیآبروی ولیفقیه در عراق بشوند؟
***
گلادیاتورهای دست خالی در مقابل گرازهای تا دندان مسلح- منوچهر هزارخانی
این، ظاهراً سناریو نمایشی است که مالکی، برای پاسخگویی به تعهداتی که در آن بند و بست نامه ۷ مادهیی به ازای به دست آوردن پست نخست وزیریش به گردن گرفته، برای آخر سال میلادی جاری تدارک دیده است.
دلیل این گمانه زنی؟ تکرار مصرانه تغییر ناپذیر خواندن تاریخ ۳۱ دسامبر برای تخلیه اشرف و پراکندن ساکنانش بعد از این تاریخ در قرارگاههایی که معلوم نیست در کجا هستند. دلیل قابل لمس ترش؟ نامه ده مادهیی وقیحانهیی که سفارت مالکی در بلژیک به پارلمان اروپا فرستاده تا یادآوری کند که هر کار میخواهید برای انتقال پناهجویان به خارج از عراق بکنید باید تا قبل از آن سررسید انجام دهید.
توضیح این رجزخوانی و هارت و پورت؟ به دستگاههای دیپلوماسی میگویند ”برای رفع نگرانیهای امنیتی همسایگان“ ؛ برای فریب افکار عمومی (و چه بسا شرکت دادن آمریکاییان در این توطئه) میگویند به علت منع پذیرش سازمانهای تروریستی در خاک عراق توسط قانون اساسی کشور!
پشتوانه بینالمللیش؟ هم ”اسلام عزیز“، هم ”شیطان بزرگ“ اولی بهخاطر دینی که برگردن مالکی دارد؛ دومی، به نظر من، بهخاطر راحت شدن ”بی هزینه“ اش از مزاحمتهای مداوم یک ”سازمان نامطلوب“. چرا چنین نظری دارم؟ به علت وجود دو نشانه روشن در این جهت. یکی گروگان نگهداشتن نام سازمان مجاهدین در لیست سیاه ـ که عندالزوم میتواند به اجرای توطئه کشتار یک نوع ”وجهه ضدتروریستی“ هم بدهد ـ دیگری محتوای عریضه آن سی وهفت نفری که ساندیس عمو سام را میخورند ولی هلیم سید علی را هم میزنند ـ نوشته بودند بیرون آوردن نام مجاهدین از لیست سیاه در مسیر حرکت به سوی دموکراسی مشکل ایجاد میکند (یعنی که حذف آن سازمان از صحنه سیاست ـ و به طریق اولی از عرصه حیات ـ دموکراسی را سهل الوصولتر میکند) ! برای من همین دو نشانه قانع کنندهاند، ولی شما اگر هنوز سؤال دارید به قول وی ـ او ـ ای ”از آلن بپرسید“.
به هر حال، پاسخ اشرفیها به دسیسه چینی مالکی از زبان مریم رجوی این است: ” مقاومت ایران به هیچوجه حاضر به گفتگو در مورد جا به جایی ساکنان اشرف در داخل خاک عراق نیست مگر حفاظت آنها در محل بهطور رسمی توسط نیروهای آمریکایی یا کلاه آبیهای مللمتحد به عهده گرفته شود“ (اطلاعیه ۲۹ آبان) چرا؟ چون ”دولتی که در دو سال اخیر به تمام تعهدات و قولهای کتبی و شفاهی خود به آمریکا و مللمتحد در مورد رعایت رفتار انسانی با ساکنان اشرف پشت پا زده، به هیچوجه قابل اعتماد نیست و قول و قرارهای امروزی آن فقط برای خنثی کردن فشارهای بینالمللی و کشتار برنامهریزی شده طبق ضربالاجل است“ (همان اطلاعیه)
معنایش چیست؟ این است که باید استوار ایستاد و مقاومت کرد.
خوب، اگر مالکی نپذیرفت یا آمریکاییها طبق معمول از تعهد پذیری شانه خالی کردند، آن وقت چی؟ آن وقت باید در برابر جبهه مشترک زورگویی و نامردمی صدبار بیشتر مقاومت کرد، آخر اشرفی بودن در همین تک واژه مقاومت هم قابل خلاصه شدن است.
***
نظرخواهی به سبک «وی.ا.ای» و «بی.بی.سی» - دکتر منوچهر هزارخانی
یک بنگاه سخن پراکنی معروف، که من برای تظاهر به بیطرفی نامش را ذکر نمیکنم، در صدر اخبار (ضبط شده) روز جمعهاش (۱۰فوریه) گفت که 2مقام ارشد دولتی آمریکا که نخواستند نامشان فاش شود، به شبکه تلویزیونی ان.بی.سی گفتهاند که ترور دانشمندان ایرانی با حمایت و طراحی موساد و توسط سازمان مجاهدین خلق اجرا میشود، یکی از آنها گفته تمام پیش فرضهای قبلی درباره نقش این سازمان در ترورها درست است. کلیه مقاماتی که با ان.بی.سی صحبت کردهاند، نقش آمریکا را نفی کردهاند. مقامهای انتظامی آمریکایی به ان.بی.سی گفتهاند که سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۹۹۴ با رمزی یوسف، طراح بمبگذاری سال ۹۴ برجهای مرکز تجارت جهانی ائتلافی تشکیل دادهاند و در ژوئن همان سال رمزی یوسف یک بمب ۵ کیلویی در اختیار سازمان مجاهدین قرار داده و آنها این بمب را در حرم امام رضا منفجر کردهاند…
خبر نقل شده توسط آن بنگاه هم از این مفصلتر است و هم خندهدارتر. اما برای اینکه مضحک بودنش جدی بودن این ”نظرخواهی“ را تحت الشعاع قرار ندهد، به ذکر نکات عمدهاش بسنده کردم.
حالا، شما فکر میکنید چرا آمریکاییها این ”خبر“ را بیرون دادهاند:
۱ ـ برای اینکه به آن عده از شخصیتهای مشهور ولی غیردولتی آمریکایی که برای دفاع از حقوق اشرفیها در همه کنفرانسهای بینالمللی در کنار مجاهدین هستند و بر مسئولیت دولت خودشان در این ماجرا انگشت میگذارند، بفهمانند که هیأت حاکمه از رفتار آنها ناراضی است، زیرا بیم آن میرود که در صورت ادامه این رفتار و آن سخنرانیهای آتشین، موضوع سازمان مجاهدین و قرارگاه اشرف به یک مسأله انتخاباتی آمریکا مبدل شود.
۲ ـ برای اینکه به مجاهدین اخطار کنند که باید آشی را که مالکی و کوبلر برایشان پختهاند، تا ته سر بکشند، چون چنین است خواست ارباب بیمروت دنیا.
۳ ـ به ساندیس خوران آمریکاییتبار و ایرانی تبارشان، برای لجن مال کردن مجاهدین چراغ سبز نشان بدهند.
۴ ـ همه اینها با هم
بعد هم بگویند به نظر شما چرا آن بنگاه سخن پراکنی ”سرخط خبرهایش را با این خبر“ شروع کرد:
۱ ـ برای اینکه در آستانه سالروز انقلاب شکوهمند اسلامی، خطبه اول نماز جمعه را قبل از آخوندها بخواند
۲ ـ برای اینکه انتقادات آبکیاش را به حکومت آخوندها از بابت مزاحمتهایی که برای خانواده کارمندان آن بنگاه در ایران ایجاد کردهاند، با تهمت زدن به مجاهدین ”بالانس“ کند.
۳ ـ برای تحکیم وحدت حوزه و بنگاه، که از زمانهای گذشته بهرغم تمام فراز و نشیبها ادامه داشته و در عصر سلطنت آخوندی هم اساساً مجاهدین پرداخت کننده بهای این همزیستی بودهاند.
۴ ـ هیچ کدام. فقط برای پاسخگویی به مسئولیت اطلاعرسانی؛ برای اینکه خبر مهم، درست، موثق و از صافی رد شده، که از ترس تروریستها کسی جرأت پخش آن را ندارد، به اطلاع مردم دنیا برسد!
***
منوچهر هزارخانی - چقدر «خندهدار»؟
در اخبار آمده بود که کاخ سفید رفراندم بشار اسد برای قانون اساسی جدیدش را «خندهدار» توصیف کرده است. اما سخنگوی کاخ سفید که اعلام کنندهاین خبر بود دیگر توضیح نداد که این رفراندوم آیا مثلاً از وعده آمریکا به ساکنان اشرف برای حفاظت از آنها در مقابل تحویل گرفتن سلاحهایشان و بعد واگذاری این «حفاظت» به گزمههای مالکی، یا –بازمثلاً- از دو سال «بررسی» وزارتخارجه آمریکا برای تعیین تروریست بودن یا نبودن سازمان مجاهدین، بهرغم احکام قاطع دادگاههای اروپایی و آمریکایی در این مورد، کمتر خندهدار است، همان قدر خندهدار است یا بیشتر خندهدار است.
شک نباید کرد که انجام این رفراندم برای بشار اسد دستاویزی است برای تظاهر به اصلاح طلبی در انظار خارجیان و همزمان تشدید سرکوب خونین قیامکنندگان سوری با کمک مالی، تسلیحاتی و عملی رژیم ایران... . و لابد تأیید و تشویق دولت روسیه.
اما «خندهدار» خواندن مقدمه چینی برای فاجعه آفرینی (یا شاید بهتر باشد بگویم به اوج رساندن فاجعهیی که به روند روزمره زندگی مردم سوریه بدل شده). حکایت از طنازی خاصی میکند که به «امپراتوری» ها تعلق دارد. تاریخدانان گفتهاند که در امپراتوری روم در عهد باستان هم نرون محض خنده و برای انبساط خاطر از تماشای شعلهها، شهر رم را به آتش کشید. حالا هم که به لطف خلف وعده امپراتوری پست مدرن و بهخصوص تلاشهای فراوان نماینده ویژهاش، آقای «تسهیل کننده» (قدیمیها میگفتند مسهل) وضع اشرف و ساکنانش ممکن است به سوی فاجعه پیش برود، لازم است بدانیم آیا این وضع هماکنون به آستانه «خندهداری» رسیده یا از آن رد شده است؟ و اگر از آستانه گذشته و بهطور رسمی خندهدار شده است، آیا باید اول به وضع خودمان بخندیم، بعد به رفراندم بشار اسد، یا بالعکس.
باید یادمان باشد که جواب این سوالها را از آقای مسهل –که متأسفانه تاکنون چیزی جز یبوست مزمن امپراتوری را نمایندگی نکرده- طلب کنیم.
***
منوچهر هزارخانی-فاضلابهای «لیبرتی»
ترکیدن لوله فاضلاب کمپ لیبرتی را سرسری نباید گرفت، چون اهمیت نمادین زیادی دارد. البته خود پدیده، یعنی ترکیدن لوله فاضلاب، آزاردهنده و ناراحتکننده است. اما این، ظاهر قضیه است. زیر آن باید ترکیدن فاضلاب بزرگتر و آزاردهنده تری را دید که توسط مالکی و آن آقای تسهیل کننده به خواست حکومت آخوندها سر هم بندی شده بود تحت عنوان «اردوگاه ترانزیتی».
وصف این اردوگاه را، که اکنون سیر تا پیازش مشخص شده و عدهیی با زندان مقایسهاش میکنند و عدهیی دیگر با اردوگاه اسیران نازی در جنگ دوم جهانی، لابد همه در افشاگریهای روزمره جنبش مقاومت خواندهاند و میخوانند؛ بنابراین نیازی به تکرارش نیست. آن چه من میخواهم در این جا بگویم این است که در زیر این فاضلاب بزرگتر دومی هم یک فاضلاب مهیبتر سوّم وجود دارد که عبارت باشد از طرز فکر حاکم بر دستگاههای عریض و طویلی که به مسأله پناهندگان میپردازند.
این طرز فکر را در کمپ لیبرتی بهطور روشن میتوان مشاهده کرد. این را که یک «متخصص سر پناه سازی» پس از بازرسی زیر ساختها گزارش میکند که کمپ طبق استانداردهاست، میتوان به حساب ماست مالی کردن ماموریتی گذاشت که به عهده آن «متخصص» گذاشته شده بود. ولی وقتی همین گزارش ماستمالی شده مورد تأیید تمام سلسله مراتب اداری مربوطه قرار میگیرد و آقای تسهیل کننده مأمور ابلاغش میشود، دیگر به ماستمالی کردن یک کارمند بر نمیگردد، به «استاندارد» هایی بر میگردد که آن دستگاه عظیم ولی بیبتّه برای زندگی پناهندگان کافی تشخیص داده است. موقعیت پناهنده، بهخصوص اگر پناهنده سیاسی باشد، در نظر آن دستگاه، موقعیت «آوارگی» و «بیخانمانی» است؛ موقعیت آدم از این جا رانده و از آن جا مانده. حقی که ندارد هیچ، از بابت صدقهیی هم که همراه با تحمیل انواع شرط و شروط دریافت میکند، باید سپاسگزار باشد. «خویشتنداری» از فعالیتی که او را به پناهجویی واداشته، کمترین توقعی است که از او دارند. طرز فکر همان طرز فکر زمان بردهداری یا، دست بالا، دوران استعمار کهن است. در کنوانسیونها، میثاقها، عهدنامهها هر چه نوشته شده باشد، در عمل همین طرز فکر است که به اجرا گذاشته میشود، همین فاضلاب سوم.
برگردم به ترکیدن لوله فاضلاب کمپ لیبرتی، که البته حادثهیی آزاردهنده و بد بو است. میتوانیم دماغمان را بگیریم تا بویش آزارمان ندهد، ولی نمیتوانیم چشممان را ببندیم تا واقعیتش را نبینیم.
چرا؟ چون چهار صد مبارز از جان گذشته داوطلب شدهاند، تمام شرایط تحمیلی مالکی-کوبلر را پذیرفتهاند و به کمپ لیبرتی آمدهاند تا همین فاضلابها را نشانمان بدهند.
***
مشکلات آنها و مشکلات اینها - منوچهر هزارخانی
چند روز پیش آقای هنری ووستر، مدیر دفتر ایران در وزارتخارجه آمریکا، در مورد مجاهدین، لیست سیاه وزارت خارجه، رأی دادگاه و پیگیری آن توسط پارهیی از مسئولان سابق دولتی و... توضیحاتی داد که غالباً تکراری و شناخته شده بودند و در رسانهها هم انعکاس پیدا کردند. من میخواهم از میان همه آنها فقط به دو مورد اشاره کنم.
مورد اول آن جاست که گفته است «یکی از مشکلاتی که ما با مجاهدین خلق داریم این است که به دیدهٴ ما آنها نماینده یک جنبش اصلاحطلب دموکراتیک در ایران نمیتوانند باشند». هر چند نخستین سؤالی که بهطور طبیعی در برابر این اظهارنظر به ذهن میرسد این است که آیا حتماً باید نماینده جنبش اصلاحطلب دموکراتیک بود تا به تروریسم متهم نشد و حتی بعد از رأی دادگاه مبنی بر رفع اتهام باز هم گروگان نگهداشته شد؟ اما قصدم وارد شدن در جدل نیست، فقط یادآوری این نکته است که مشکل متقابل مجاهدین با دولت آمریکا، آن طور که واقعیتهای روزمره نشان میدهند، اصلاً به این پیچیدگی نیست و به ذات و ماهیت کاری ندارد؛ مشکل تناقض قول و فعل است. مشکل پایبند نبودن به عهد و قرار است، مشکل بیاعتنایی به لگدمال شدن حقوق اولیه انسانی، مثل حق زندگی، حق مالک بودن داراییهای خود و حق استفاده از آنها، حق دسترسی داشتن به امکانات ساده زندگی روزمره مثل آب آشامیدنی، دسترسی داشتن به پزشک و دارو، حق مصون بودن از شکنجه جسمی و روحی و از رفتارهای توهینآمیز و غیرانسانی و خلاصه تمام حقوقی که اعلامیه جهانی حقوقبشر برای تمام انسانها ـ چه نماینده یک جنبش اصلاحطلب دموکراتیک باشند و چه نباشند ـ بهرسمیت شناخته است. مشکل مجاهدین با دولت آمریکا به همین حقوق بدیهی و پیش پا افتادهیی بر میگردد که دولت دستنشانده محلی بهطور سیستماتیک نقضشان میکند و ابرقدرت فاتح جنگ و منصوب کننده دولت محلی، این اعمال وحشیانه و ضدانسانی را تحت عنوان ”اعمال حاکمیت“ توجیه و حتی تشویق میکند.
از قضا اقدام شجاعانه شخصیتهای آمریکایی جهت طلب عدالت برای مجاهدین هم در واقع اعتراض به همین نقض حقوق اولیه است. آنها از مجاهدین دفاع نمیکنند، از آرمانهای اصیلی دفاع میکنند که تصور میکردند جزء ذاتی فرهنگشان است و حالا با بهت زدگی شاهد زیرپا گذاشتن آنها توسط زمامدارانشان هستند. از این روست که از ته دل فریاد میزنند ننگ بر ما که نقض عهد کردیم و به تعهداتمان پاسخ ندادیم، و با صدای بلند اعلام میکنند که ”کمپ لیبرتی“ به اسارتگاههای جنگی بیشتر شباهت دارد تا به اردوگاههای پناهندگی. این فریاد اعتراض ”دوحزبی“ هم، که طنینش در واشینگتن ”تجار محترم“ همان دو حزب را به وحشت انداخته است، نوعی ”صدای آمریکا“ ست؛ صدای دیگری از آمریکا یا، درستتر بگویم، صدای آن آمریکای دیگر است؛ آمریکای نخستین انقلاب ضداستعماری، آمریکای بیانیه استقلال و حقوقبشر، آمریکای آرمانخواه و طالب آزادی. مگر این آمریکاییان شجاعی که احقاق حقوق پایمال شده مجاهدین را مسأله خودشان کردهاند و ”تجار محترم“ دولتمدار با لولو خورخوره احضاریه خزانهداری میخواهند آنها را بترسانند، گناهشان چیزی جز عدالت طلبی و آرمانخواهی انسانی فراحزبی، فرا ملیتی، فرازبانی، فرادینی و فرانژادی است؟
نکته دومی در سخنان آقای مدیر دفتر، که قابل تأمل بنظرم میرسد این است: «با توجه به کنترل غیردموکراتیکی که رهبران این گروه بر اعضا دارند، گروه نمیتواند پیشقراول دموکراسی که آمریکا برای ایران در نظر دارد قلمداد شوند». هر چند او توضیح نمیدهد که آن ”دموکراسی که آمریکا برای ایران در نظر دارد“ از چه قماشی است، اما با توجه به نمونههای پیاده شده (یا مونتاژ شده) در جاهای دیگر بهسادگی میتوان دریافت که مدل مورد نظر اگر نسخه اندکی بزک شده از همین جمهوری اسلامی موجود نباشد، حتماً شریعت گرا و، به قول امروزیها، آخوند ـ کومپاتیبل هست. طبیعی است که در ا ین ”پروژه دموکراسی“ مجاهدین پسقراول هم نمیتوانند باشند. این حقیقتی است که او میگوید در حالی که آن قدر بدیهی است که نیاز به گفتن ندارد. اما حقیقتی که او نمیگوید و نیاز به گفتن دارد این است که راهاندازی هر نوع ”پروژه دموکراسی“ آخوند کومپاتیبل، مستلزم از میان برداشتن جنبش سرنگونی طلب سازمانیافته است. در این جاست که اهمیت ”کنترل غیردموکراتیکی که رهبران این گروه بر اعضا دارند“ آشکار میشود، چون در عرصه مبارزه و زیر انواع فشارهای جسمی، روانی، سیاسی، نظامی، حقوقی، اقتصادی، و... ، مانع از وارفتن همبستگی و یکپارچگی میشود و امکان میدهد پایداری و استواری سازمانی ادامه یابد. هدف همه «اعمال حاکمیتها، ”تسهیل کنندگی“ ها، در لیست نگهداشتنها، کوچ دادنهای اجباری، زندان سازیها و انواع دیگر فشارها و مشقتهایی که باید هنوز در انتظارشان بود، خرد کردن همین روحیه مقاومت و از کار انداختن همین سازمانیافتگی است. حالا شما به چهره رزمندگانی نگاه کنید که ماههای متمادی است هر روز جلو مقر سازمان مللمتحد در ژنو جمع میشوند و حق پایمال شدهشان را طلب میکنند. آیا در این چهرهها اثری از یأس یا تزلزل میبینید؟ اینها رزمندگان سرسخت و استوار مبارزه نامتقارن در همه جبهه ها هستند. اگر فردا همین امکان تظاهرات را هم از آنها بگیرند، حتماً راه دیگری برای ادامه مبارزه خواهند یافت یا اختراع خواهند کرد، ولی میدان را خالی نخواهند گذاشت.
***
دکتر منوچهر هزارخانی - تداعی معانی
دوشنبه، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ / ۱۴ می ۲۰۱۲
وکیل وزارتخارجه آمریکا، در جلسه استماع شفاهی دادگاه استیناف میتوانست برای توجیه عدم اجرای حکم دادگاه از سوی وزارت خارجه، به یک بهانه پیش پا افتاده قناعت کند؛ مثلاً بگوید (یا در پردهاین مفهوم را برساند) که در دوران مبارزات انتخاباتی برای تعیین رئیسجمهور، سیاست آسه برو- آسه بیا و پرهیز از ایجاد تنش، سنت جا افتادهیی است که همه رعایتش میکنند، یا بگوید که همچنان که خودتان شاهدید، وزیر خارجه، مثل علی ورجه، هر روز از این سر دنیا به آن سر دنیا جست میزند تا مسائلی بسیار حادتر و مهمتر از تصمیمگیری درباره لیست سیاه را حل و فصل کند، خوب اندکی حوصله کنید تا سرش خلوت شود؛ یا حتی بگوید برای قانع کردن ساندیس خوران ایرانی - آمریکایی عریضه نویس، که مصرانه خواستار نگهداشتن نام سازمان مجاهدین در لیست سیاه شدهاند، به زمان نیاز داریم و... ...
اما این کار را نکرد و به جای ارائه بهانهیی اگر نه محکمه پسند، دستکم عوام فریب و تکراری، به عذر بدتر از گناه متوسل شد. گفت میخواهیم بعد از حرکت آخرین دسته از ساکنان اشرف، آن جا را بگردیم و جز این راهی برای دانستن اینکه سازمان مجاهدین دیگر یک گروه تروریستی نیست وجود ندارد، چون اعضایش هرگز اجازه بازرسی کامل از این قرارگاه را ندادهاند. این دروغ بزرگ - که بلافاصله با اعتراض و ابراز انزجار نظامیانی مواجه شد که مأموریت حفاظت از اشرف و کنترل آن را در سالهای قبل به عهده داشتند - با این همه، تداعی کننده دروغ بزرگ دیگری، البته در مقیاسی به مراتب بزرگتر، است که یک دهه پیش تر، بهانه اشغال عراق شد: وجود انبارهای حاوی سلاحهای کشتار جمعی. این مشابهت، شاید پیامی را هم در مورد تشابه مقاصد عنوان کنندگان آن بهانهها در خود داشته باشد: سالها بعد از اشغال عراق، برملا شدن دروغ بزرگ و بالا گرفتن سیل انتقادها، واکنش رئیسجمهور وقت آمریکا بسیار ساده و در عینحال بسیار قاطع بود. گفته بود به هر حال کار درستی کردیم چون دنیا بدون صدام از امنیت بیشتری برخوردار است!
گمان من این است که مینی ائتلافی که در حال حاضر سعی دارد به هر قیمت که شده ساکنان اشرف را در یک جا به جایی اجباری، با تحمیل تلفات جانی و خسارات مالی و انواع رفتارهای غیرانسانی، به بازداشتگاه اسیران موسوم به لیبرتی تبعید کند، دارد همان سیاست را با همان نیت، البته در مقیاسی بسیار کوچکتر دنبال میکند.
دلیلش؟ خودتان به صحنه نگاه کنید: فقط آن آقای «تسهیل کننده» نیست که حیثیت سازمان مللمتحد را خرج «اعمال حاکمیت دولت عراق» و اجرای اوامر آخوندها میکند؛ کمیساریای عالی پناهندگی هم به این نتیجه رسیده که مقرون به صرفهتر است که به جای جستجوی پر دردسر سرزمینهای پناهنده پذیر، تسهیل کننده نفوذ وزارت اطلاعات آخوندها به داخل زندان لیبرتی شود، و صلیبسرخ هم، که هیچ وقت سرخ نبوده، ترجیح داده است که کاملاً زرد شود ولی از همکاری با «صلیب شکسته» یی که سایهاش بر سراسر ایران افتاده، لحظهیی غافل نماند.
پس «شیطان بزرگ» چی؟ گمان میکنم که آقای مدیر دفتر ایران در وزارتخارجه آمریکا جواب این سؤال را همین چند روز پیش داده است. گفته است که سازمان مجاهدین «نمیتواند پیشقراول دموکراسی که آمریکا برای ایران در نظر دارد، قلمداد شود». ظاهراً آقای مدیر دفتر خیلی مبادی آداب و اهل تعارف است؛ ترجمهاش به زبان بیتکلف مورد اشاره در بالا این میشود: اگر نه همه منطقه، دستکم آن دموکراسی که آمریکا برای ایران در نظر دارد بدون وجود سازمان مجاهدین از امنیت بیشتری برخوردار خواهد بود!
***
ادامه دارد
بر گرفته از سایت مجاهدین خلق ایران